#سیب_دندان_زده_پارت_101


طبقه ی پایین هم دوتا اتاق داشت یکی که تخت نداشت و‌خالی بود‌ و دیگری هم عمرا...

-مجبوری با این پا این همه پله رو بالا بری ؟

پر تحکم گفتم :اره مجبورم .

شانه بالا انداختنش را از گوشه ی چشم دیدم .

-شاید اگه یکم اروم میرفتی و‌خیالات برت نمیداشت که امشب یه خبرایی الان مثل تیمور لنگ راه نمیرفتی .

پر حرص صدا بلند‌کردم :به تو‌ربطی نداره ... تو‌هم برت نداره .

با وجود درد پایم قدم هایم را تند تر کردم ...چیزی در درونم میجوشید ...

چیزی عجیب ...چیزی در هم امیخته شاید تلخ...شاید شیرین ...شاید نفرت ،شاید عشق هر‌چه بود‌حالم را بهم زد ...من نه این این شیرینی را میخواستم ،نه تلخی را ...

خلأیی مطلق برایم از هر چه بهتر بود‌ خلأیی از جنس بیتفاوتی .

لباس که عوض کردم زیر لحاف خزیدم ...گرم بود ...نرم بود‌؛ جانم را تسکین میداد و کاش رخت خوابی هم بود‌که روح روان و قلب ادمی را تسکین میداد .

نزدیکی های ظهر شال و‌ کلاه کرده و بیرون زدم .و‌ توجهی به ان قامت ولو‌شده روی مبل نکرده اصلا هم تعجب نکردم که چرا نمیرود‌ پی کار و زنش؟

سری به زندی زدم. کمی اخم و تخم کرد که چند روزی اس کم به او‌سر میزنم .

کلی بوسه بارانش کردم ...زبان‌ریختم .

-خیلی لوس شدی خورشید ... الان میخوای مثلا سرمو‌شیره بمالی؟

-ا زندی این چه حرفیه عزیز دلم ... میدونم دلخوری میخوام از دلت در بیارم .

چند ثانیه با مکث خیره نگاهم کرد .

-نمیدونم درد تو رو بکشم یا شاهرخو ؟ درد شاهینو‌که از دیشب خونه نیومده ؟ یا درد شیرین و‌که بچم یتیم بزرگ شد ...کم اذیتم کنید .

خم شدم‌و‌کنار شقیقه اش را بوسیدم :من غلط بکنم اذیتت کنم بقیه هم خودشون بدونن ... تو هم غصه نخور .

لبخندی به رویم زد .

اخرش با بوسه ای و‌مشتی گردو‌ مرا بدرقه کرد .

دلم هوای خانه ی پریا را کرده بود .چند روزی بود دل سیر ندیده بودمش .

جای خراشیدگی دیشب میسوخت .با این که دامن پوشیده بودم ولی باز از سر صبح درد داشت .

سوار تاکسی شدم ...سر راه یک سطل بزرگ نوتلا و کمی ماست موسیر و‌چیپس خریدم.

romangram.com | @romangram_com