#سیب_دندان_زده_پارت_102


زنگ در را زدم و‌تکیه را به تیر برق کنار دیوار دادم .

برای سومین بار که زنگ را زدم بلافاصله در باز شد .پوفی از کلافگی کشیدم و داخل شدم .کفش از پا کندم و در را باز کردم .

-اگه خونتو نمیدیدم فکر‌میکرد زیر بناش پونصد متری هست ... کجایی؟

سر که برگرداندم با دیدن شاهین با نیم تنه ی لخت و‌پریای فرو رفته در پلیور بزرگ شاهین چشم‌گرد کردم و بی ادبی در دل بی اختیار نثارشان کردم .

به سرعت پشت کردم :این چه‌وضعشه ؟ خودتونو جمع کنین .

صدای خنده ی شاهین و غر غر کردن پریا زیر لب می امد .

به طرف اشپزخانه رفتم .وسایل را روی میز گذاشتم .

نمیدانستم عصبی باشم یا خوشحال؟ عصبی برای این حماقت دوباره ی پریا یا خوشحال به خاطر این که شاهین تسلیم‌خواهرم شده؟

شال و بارانی ام را کندم و ابجوش روی اجاق گاز گذاشتم تا بجوشد .

دستانی از پشت بغلم کرد :خورشید ... حالم خیلی خوبه .

خنده ای کردم :کاملا مشهوده دختر بی حیا .

برگشتم طرفش با همان پلیور شاهین بود .

با شانه و‌گردنی بیرون افتاده و کمی کبود .

-نگرانتم من ...

دستانش را دو طرف صورتم گذاشت:نباش ... نباش قربونت برم ... من خوبم ... اینبار حس میکنم هیچ‌پشیمونی دنبالش نیس .

نفسم‌را فوت کردم .

-ایشالله که همینطوره ... برو لباساتو‌عوض کن میزو بچینم ... صبحونه ؟

بوسه ای از گونه ام گرفت :اره .

سری تکان دادم .

خوب است که خوبن .خوب است شاهین اینجاست .

کلی حرف با این برادر شوهری داشتم که داشت شوهر خواهر من میشد ..

میز را چیدم و برای خود هم نوتلا و چیپس و ماست موسیر تدارک دیدم .

شاهین که امد عادی برخورد کردم تا این سنگ پای قزوین خدایی نکرده خجالت نکشد که نکشید ‌ .

romangram.com | @romangram_com