#سیب_دندان_زده_پارت_97
-شاهرخ ...
صدایش اوجگرفت وخروشان روبه من گفت :توخفه شو .
قدمی به سمت امیر برداشت و به تخت سینه اش کوبید :بزرگتر از دهنت لقمه برندار داداش ... خورشید زنمه ...میفهمی؟ زنم. همهچیش مال منه به حق کسی چشم نداشته باش .
نگاه امیر روی من مکثی کرد و گفت :من شک دارم همه چیش مال تو باشه ... یه ازدواج صوری این همه داد و قال نداره .
تن کوبیده شده ی امیر به دیوار
جیغ خفیف من ...
تن من که میانشان قرار گرفت .
-شاهرخ ... شاهرخ توروخدا ولش کن .
نفس نفسی که میزد به صورتم میخورد .
دستانش عقب رفت .
امیر کنار رفت و بی حرف از راهرو بیرون رفت .و این بار من بودم مقابل شاهرخ دستانش دور گلویم حلقه شد .چشمانش از حرص وعصبانیت سرخ شده بود .
-لعنت به تو... لعنت ب توکه شرف منم زیر سوال میبری .
لبانم لرزید ... اخرش میشدم لعنتگاه .
فشرد دستانش را
نفس کم شد
دستانم را روی دستانش گذاشتم وچشم فشردم و اشک چکاندم ..
-شاهرخ ...
همین یک کلمه جان گرفت .
دستانش که رها شد روی زمین لغزیدم .سرفه ها پشت هم میامد .
”چیزی نخواهم گفت باور کن ...
گاهی سکوت، آیینه یِ داد است“عليرضا_آذر
پاهایی که از من دور میشد ومن میماندم و یک دنیا غم،من خود غم بودم ...غم به شکل من بود.درد به شکل من بود..درد ..اه درد گردن و جای انگشتان مرد بر ان .
”بر گود گلویم ماند ، جا پای هر انگشتت“عليرضا_آذر
romangram.com | @romangram_com