#سیب_دندان_زده_پارت_93


امشب هم میگذشت ...

باید بگذرد یک سال که شود من رها میشوم از این زندان بی در و‌پیکرم .از این اسارتی که بر پایم زدند.

بیرون‌که امدم با دیدن هوای نیمه تارک و‌خانه سوت‌کور دست به تلفن بردم تا خبر دهم که شب مهان هستیم و زود بیاید.

با چند بوق که برداشت :خورشید؟

-خودمم ... شب مهمون ثریا خانوم هستیم زود بیا برسیم .

-خبر نداشتم .

-حالا که داری پاشو بیا اماده شو.

تلفن را بدون حرف دیگری قطع کردم و پوزخندی حرام این مکالمه ی تماما مهر و عطوفتمان کردم .‌‌

بلند شده سشوار به دست گرفتم .‌‌‌‌..بگذار امشب به کیف دلمان برسیم .

بگذار فراموش کنم شب قبل را ... بگذار کمی راحت زندگی کنم که بعد از یک سال نگوییم جهنم بود این خانه و زندگی .

ارایش تندی کردم و پیرهن کوتاه و سیاهی تن کردم .‌‌

صدای دوش اب از پایین می امد .پس امده بود .

پانچو و کیف و شالم به دست تق تق کنان پایین رفتم .

از این خانه دراندشت متنفر بودم .‌‌‌.. از این صدای تق تق کفش هایم‌که میان سکوت پر حجم خانه میپیچید .

روی مبل منتظر نشستم .باید حتما کاری پیدا کنم ... اینگونه بیکار گشتن یحتمل روزی دیوانه ام میکند ‌.

نگاهی به صفحه ی سیاه گوشی انداختم .امیر هم نبود .کسی که درد هایم را برایش میشمردم و‌او به‌جان میخرید اشک هایم را.درد هایی که حال یکی دوتا نبودند ...این زخم ها که دیگر گفتن ندارد ...باید در کنج خلوت خفه اشان کرد ،باید دانست این زخم ها چوب اعتماد به کسانی که نباید ... اعتماد کرد بود . این همه چیز تمام که با تیپ نفس گیر بیرون امد .‌‌..نگاهی اجمالی انداخته و دکمه های پانچو را بستم و شال سر کردم و راه افتادم .

-کلیدا هم بردار.

طعنه امیز گفت :علیک سلام .‌

نفس عمیق و‌بوی نم خاک.

-سلام .

دستم گرفتار دست مردانه اش شد و‌کشید و راه افتادم .

داخل ماشین که نشستیم زیر نور چراغ عمیق نگاهم کرد و اهی کشید و راه افتاد .

این مرد اه کشیدن هم بلد بود ؟

romangram.com | @romangram_com