#سیب_دندان_زده_پارت_9
لبخندم عریض ترشد:
-خوبی پسر عمو .
جلو امد :خدای من کی اومدی دختر ؟
-دیشب رسیدم .
بی هوا در حجم آغوش برادرانه اش فرورفته و فشرده شدم ...
-میدونی چه قدر دلتنگت بودیم؟
-خوبه باز یه عده دلتنگمن!
-سلام.
و این بار پسر بزرگ عموی مرحومم با دستانی پر از پلاستیک وارد شد ...و شیرینی که با دیدن برادرش پرواز کنان به سوی او شتافت پاهایش را در آغوش گرفت .
کیسه ها روی زمین ولو شدند و بازوانش به دورخواهرکش قفل شد و بوسه هایش روی سر و صورتش نشست .
زندی گل از گلش شکفت و به سوی اورفت :سلام به روی ماهت ...الهی قربون قد بالات برم مادر خسته نباشی ...دستت درد نکنه.
بوسه ی شاهرخ روی موهای زندی نشست و آروم پر از لبخند گفت :خدا نکنه ...کاری نکردم که شاهین از گوشه ی چشم نگاهم کرد و با حرصی کاذب گفت :تحویل رو داشتی ؟ از اول خر شانس بود .
خنده ی ریزم که در آشپز خانه ی بزرگ پیچید، سر شاهرخ به طرفمان چرخید ...
ابروانش بالا پرید .لبخند کجش که روی لبانش نشست باز پیش خود اعتراف کردم که این دو برادر عمرا شبیه هم باشند ...
شاهرخ از پسر زن اول عمو سهراب بود و شاهین و شیرین بچه های زن دوم عمو سهراب هر چند شاهرخ مثل یک پدر مراقب خواهر و برادرش بود .
سلامی آرام به این همه مردانگی کردم .
-سلام رسیدن بخیر...کی اومدی خبردار نشدیم ؟
به طرف ماهی های یخ زده رفتم :دیشب اومدم...خسته نباشین .
-سلامت باشی ...چشمت روشن زندی .
نگاه پر محبت زندی به روی من لغزید :روشنه مادر ...خورشید که باشه همه جا روشنه نه فقط چشمم!
صدای شاکی شاهین بلند شد: خدابده از این شانسا ما که یه شمع هم نبودیم پیش این زندی!
خنده ی من وزندی بلند شد ...
زندی رو به اوگفت:چشم سفیدی نکن برین دوش بگیرین شام رو بکشم .
romangram.com | @romangram_com