#سیب_دندان_زده_پارت_86
-چته ؟
-هیچی .
-کلافه ای .
-اره ... نمیدونمم برای چی ... گشنمه ولی .
خندید :شکمو.
منو را به طرفمگرفت: انتخاب کن .
نگاهم را از بالا به پایین به اسم غذا ها دوختم و چه قدر هوس لازانیای پر پنیر کرده بودم .
دستم را رویش گذاشتم و گارسون هم سر رسید.سفارش هایمان را دادیم .
-بازم میری ؟
سر تکان داد :اره دو روز دیگه میرم اینبار برای یه هفته .
اهی کشیدم :مواظب خودت باش .
لبخند مهربانش را به رویم پاشید:هستم .
غذایمان را بعد عمری اوردند .با لذت مشغول خوردن شدم .
دو تیکه ی بزرگ بود ... پر پنیر .
-همیشه کیف میکنم از این غذا خوردن تمیز وپر اشتهات .
خندیدم :ما اینیم دیگه همهچی مون دل نشینه .
چشمکی هم حواله اش کردم .
صدای تق تق کفشی پشت سرم متوقف شد ...ونگاه امیر به پشت سرمکشیده شد .
-شاید برای اقای عاشق پیشت دلنشینه .
و بند دل من با این صدای بسیار اشنا پاره شد ...شاهرخ بود ؟
سرم را به عقب برگرداندم .
ترانه یک قدم عقبتر از شاهرخ با لبخندی گوشه ی لبش ایستاده و دستش را دور بازوی شاهرخ حلقه کرده بود .
امیر :میشناسی خورشید؟
romangram.com | @romangram_com