#سیب_دندان_زده_پارت_83


مادر هم به انها پیوست و‌در صحبتشان شریک شد.

و زندی سر در گوش من‌کرد و‌گفت :نگاه تروخدا انگار اومده عروسی یه تن از این‌کوفت و‌مرضا به صورتش‌مالیده .

-خوشگل شده ‌که زندی .

پشت‌چشم‌نازک‌کرد :زن اونه‌ که بدون سرخاب سفیداب روی ماهو‌ شرمنده کنه .

خنده ام را ول دادم و‌ بوسه ام را روی گونه اش‌کاشتم .

-قربون‌این زبون‌ مثل عسلت شم زندی .

خنده‌کرد این‌حبه ی قند و گفت:باشه لوس نشوو پیش هووت چشم‌میذاره .

خنده ام را در یقه ام‌ ارام‌ول دادم و توجهی هم به نگاه تیز ترانه نکردم .

تازه میوه و شیرینی برای پذیرایی اورده بودم که صدای زنگ تلفن بلند شد .

زندی دست روی زانوییش گذاشت و بلند شد و‌من بی خیال سیب را در دست چرخاندم و گازی ازش زدم‌.

-شما لطف دارین چرا اخه زحمت کشیدین ثریا خانوم....حتما میگم ...رو چشم .

نگاهم‌ به زندی بود‌که چشمانش ستاره باران شده و می امد .

چشم ریز کردم .

حتما خبری بودومیخواست دماغ کسی را به خاک‌بمالد .

ملک‌بانو‌:کی بود زندی ؟

زندی کنارم جا‌گرفت :ثریا بود ... انگاری فردا شب پسرش‌مهمونی گرفته بچه هارو‌هم‌ دعوت کرده .دست زندی روی دستم‌نشست:انقدم سفارش کرد که خورشید و‌شاهرخ حتما بیان‌...نکه‌تازه عروس دومادن میخواد‌پادگشا شون‌کنه .

ترانه با صورت مات و چشمان میخ شده روی میز خشک‌شده بود .

و ملک بانو‌ سری تکان داد و‌گفت :به عارف میگم .

و زندی نیش زد :ترانه خانوم چیزی شده ؟ خدایی نکرده ناراحت شدین دعوت نیستین‌؟

ترانه لبخند زورکی زد :نه حاج خانوم .

زندی لبخند عمیقی زد :خب الحمدالله ... نبایدم ناراحت شی دخترم .

ملک بانو اینبار زهر ریخت: بالاخره اینجور شوهر کردن اینارم داره عزیرم .

گویا ترانه هزار تکه شد‌و‌شکست و قلب من فشرده از این نیش هایشان ...پیش دستی اش را روی میز گذاشت.

romangram.com | @romangram_com