#سیب_دندان_زده_پارت_76
سرش روی بالش به سرم چسبیده بود و صدای اهنگ از هندزفری داخل گوشش مثل وز وز پشه ای مزاحم بود وا عصاب خورد کن .
شیرین سرش را روی بازویم جا به جا کرد :خاله بقیشو بخون دیگه .
بوسه ای به موهای ابریشمینش زده و مشغول خواندن قصه اش شدم .
نگاه پر محبت خان بابا از بالای عینک قاب مشکی اش به ما بود .و من دلم گرم میشد از این نگاه زیر عینکی خان بابا، از پر شدن ظرف نخود چی ام توسط زندی ،از حضور گرم شاهین و شیرین .
کتاب را بستم. شیرین روی شکمم نشست و نگاهم کرد .
-چیه وروجک ؟
-خسته شدم خب.
ابرو بالا انداختم :از چی ؟
دستش را بند پاپیون بلوزمکرد :دلم یکم پارکمیخواد ...یکم بازی میخواد ... ببین خیلی وقته نرفتیم شهر بازی ، تومهد بچه ها هر روز میرن .
بینی اش را کشیدم :تو که هر غروب با خان بابا میری پارک .
کلافه دستانش را تکان داد :پارکه دیگه دوتا تاب و سرسره داره ... شهر بازی کلی چیز داره .
صدای شاهین از کنار سرم آمد :چی میگی وروجک باز تو گنده حرف زدی.؟
پشت چشم نازک کردن شیرین و گفتن اینکه :هیکل توگنده اس داداش .
و منی که دلم غنچ رفت برای این شاخ نبات و درآغوشم چلاندم و بوسه بارانش کردم.
از همان بوس های ابدار و صدا دار ... از همان هایی که جیغ وخنده ی شیرین را بلند میکرد و جانم را تازه و شاداب.
شاهین هم به ما پیوست و هر دو خواهر و برادر علیه من دست به یکی کرده و به جان شکمم افتادند .
خنده ام را ول دادم و اشک چشمم از خنده روون شد .
-نکن مردک گنده دخترموکشتی .
صدای خان بابا بود و بی توجهی شاهین :حقشه خان بابا .
-چیه خونه رو گذاشتین رو سرتون؟
هر سه بی حرکت شدیم .
سرم به طرف مرکز صدا چرخید .قامت پوشیده در تیشرت سفیدش دل میبرد .
شاهین درست نشست و من بلند شدم .
romangram.com | @romangram_com