#سیب_دندان_زده_پارت_75


شیر اب را باز کردم ،هق هق ام را ول دادم ،خودم را در اغوش کشیدم تا کمی حتی مصنوعی دل گرم کنم .

یک هفته نبود؛ نه اسمش‌...نه حضورش. و من بدون هیچ ترسی باز با امیر بودم ‌‌‌.

امیری که انقدر مرد بود‌که فهمید نباید خطر قرمز هایم را رد کند و‌نکرد .

و‌میدانست چیزی این میان درست نیس

حالت من...

حرکاتم ...

دوری من ...

کنار خیابان منتهی به باغ ایستاد .

دستش را یک طرف صورتم گذاشت. پلک روی هم گذاشتم و گویی داغ به پشتم زدند از مهر متاهلی ...

-کاش بدونم دردت چیه که با هر لمس من اخمات تو هم میره .

دل به دریا زدم :میترسم بگم امیر .

-چرا ؟

چشم باز کردم :چون‌میشناسمت ..‌. به موقع بهت میگم .

نگاهم کرد ... عمیق .

آهی بر خواست از سینه اش‌و دستش را کشید .

-من فردا میرم برای بازرسی سد شاید دو‌روز بمونم اومدم خبرت میکنم .

-باشه‌مراقب خودت باش .

سری تکان داد .

پیاده شدم و به طرف پیاده رو رفتم .‌‌..به قدم های کوچک و ارامم چشم دوختم ..

باد موهایم را به سر و‌صورتم میزد .و من در فکر امیر که نه ، در فکر شوهری بودم که‌ نکند باز کسی دشمنی کند و‌عکسمان را برایش بفرستد و آفت شود بر جانم .

زیر نور آفتاب پاییزی که از پنجره سرک میکشید وسط نشیمن دراز کشیده بودم .

کتاب به دست و گوش به گرامافون خان بابا، نخود چی های داخل ظرف را به دهانم هل میدادم .

شاهین هم گاهی مشتی بر میداشت و در عوض چند دونه بادام هندی در دهانم میریخت .

romangram.com | @romangram_com