#سیب_دندان_زده_پارت_65


هیچ‌صدایی ازش بلند نمیشد از این همه نا حقی .

نفرتم می امد از او ...از بودم..‌.از این که این باغ مرا اسیر خود کرده ...

اسیرکرده تا شوهرم هویی سرم بیاورد .

آش را که بار گذاشتیم با اجازه ای گفتم و راهی خانه شدم .مادر غم چشمانم را دید و ‌پی ام امد .

-وایسا دختر از پا افتادم .

ایستادم و به طرفش برگشتم .

دستانش را دو طرف صورتم گذاشت .

-جون مادری خورشیدم ... مگه از اول شرایط رو‌نمیدونستی ؟ چرا بغ میکنی و فرار میکنی عمر من ؟ نگفتم قوی باش؟وا نده جان دلم ، بخدا که من میدونم از پسش بر میای گناه که نمیکنی شوهرته ، میفهمی از همه حلالتره برات .فقط نذار مثل من شوهرت تقسیم شه بین تو و ترانه .

پلک روی هم‌گذاشتم :مامان ..‌. چه طوری وا ندم جلوی این مرد همه چی تموم ؟ چه طور ؟

چشمانم را بوسید :با اینا میتونی این همه چی تموم رو رام خودت کنی نبینم بغ کنی.

مخصوصا جلوی ترانه و شاهرخ جوری نشون بده انگار هیچ مسئله ی مهمی نیست .

آهم که از سینه بر امد اشکم هم چکید مادر دق کرد از این اه پر سوزم ...جان نحیفم را در بر گرفت .

-یکی یدونمی .

گونه ی سفیدش را بوسیدم و راه افتادم .

لباس تن کردم.زنگی ب پریا زدم ..

وقتی با حال خرابم ازش خواستم بیاید دنبالم برویم جایی بی درنگ قبول کرد.میدانست دارم دق مرگ میشوم، میدانست قلبم یکی دو‌تا میزند و‌نمیزند، میدانست جان به لب شدم در این خانه، میدانست تازه عروسم و اه کشیدنم بیشتر از بوسه گرفتنم شده .میدانست و امد .

سرکوچه ایستادم موهای پریشانم را از زیر شال به پشت گوشم زدم .

گوشی در دستم لرزید .و اینبار چه غریبانه به این نام و نشانی نگاه میکردم که روزی پناهم بود و مرهمم .

-جانم امیر ؟

-جونت بی بلا حاج خانوم .

لبخند روی لبم نشاند .

-چه طوری شیرمرد ؟ چه طور شده یاد من افتادی ؟

اخمش را حس کردم:

romangram.com | @romangram_com