#سیب_دندان_زده_پارت_64


دستانی دور بازوانم حلقه شدو‌بوسه ای روی گونه ام نشست :واسه خودش کدبانو‌شده سوسول خانوم ؟

از شنیدن صدایش حالم خوب میشد.برادر شوهر شیرینی بود ...شیرین همچو‌ زبانش.

زندی با دسته ای جعفری به بازویش زد :خوبه خوبه؛ انقد به خورشید نچسب،خود شیرین .

-چیکارش داری زندی؟

زندی: میخواد سرتو‌شیره بماله دختر. تو‌نمیدونی.

شاهین: ا زندی ،خوب بده ازش بخوام برام باقلوا بپزه؟ عروسمون شده مثلا .

زندی:از دست تو و این شکم پاره ات خدا به داد زنت برسه که مجبوره بشکه ی تو رو پر کنه .

قهقهه ام که بالا رفت زهرمار شاهین هم نثارم شد :چه خبرته ... ببین چه خوششم اومده نکبت!

-خب راس میگه زندی چه وضعشه ...بخوری نخوری وضعت همینه ...پاره اس داداش من پاررررره .

این بار دست هرزش به پشت سرم اصابت کرد .جیغم را ول دادم و فحش بارانش کردم. ساقه ی خالی ریحان هارا به طرفش پرت کردم و او‌ پا به فرار گذاشت .

مادر سری به تاسف تکان داد و‌زندی لبخندی به رویم زد.

مادر:یکم یواش خورشید خان بابا خوابه ها .

لب و لوچه ام را اویزان کردم و‌چیزی نگفتم .

بعد ازچند ساعت سبزی ها تمام شد به طرف سرویس بهداشتی رفتم تا رنگ سبز دست هایم را بشورم .

صدای خنده های شیرین از طبقه ی بالا می امد .

دخترکی که مادر ندید همچون من که پدر ندیدم .

بود و نبودش فرقی ندارد ...نه محبتی ...نه توجهی .

دستانم را که خشک‌ کردم به طرف اشپزخانه راه افتادم. نرسیده به درگاهش نام شاهرخ را که شنیدم ایستادم.

-کجاست زندی ؟ چندروزی پیدا نیست این پسره؟

آه زندی بلند شد :رفته با ترانه خرید کنه ‌‌‌... دختره راضی شده فقط یه عقد ساده باشه...بچمو خام گیر اورده.

-فکر نمیکردم خورشیدم مثل من هوو دار بشه .

-چه میشه کرد مادر؟!عاشقی کورش کرده .

شوهرم کور بود ...من کر بودم و دنیا لال بود .

romangram.com | @romangram_com