#سیب_دندان_زده_پارت_59
و نمیدانم این چه دردی بود بوکشیدن پیراهن هایی که بوی سیگار و زن دیگری را میداد...
این روز های حتی بیشتر سیگار میکشد .
”اندوه های یک مرد را؛
گاهی
چند نخ سیگار هم
می تواند به هم بدوزد
و از لب هایش بشکافد
و بیرون ببرد از پنجره...
اندوه های زنانه اما
خانگی تر از این حرف ها هستند
درست مثل شیشه های مربا
مثل سبزی های خشک معطر
که می کوشند
یک تکه از بهار را
برای زمستان کنار بگذارند...“
پریا که می امد با دیدن خانه و اشپزخانه میخندید ومیگفت که برای خود کدبانویی شده ام
و من چه ارام میشدم در این خانه و چرا خبری از جهنمش نیست؟!
شاید جهنمش همان شب هایی است که پیش من نبود و در اغوش معشوقه اش بود .
جهنمش وابسته کردنم بود ...جهنمش چه دردناک بود .جهنمی که نه اتشی داشت و نه هیزمی.
جهنم من شب هایی بود که شوهرم نبود ...بغل هایی بود که جانم را گرفته بود نگاه های خیره اش بود ...بوی سیگارش بود .
وقتی به پریا گفتم خندید.خندید و گفت :دیوونه بازی در نیار با اون یکی زنش سرگرمه تو اینجا وابستگی میبافی ؟
”سیگار های بهمنش را دوست دارم
بوی بد پیراهنش را دوست دارم
romangram.com | @romangram_com