#سیب_دندان_زده_پارت_58
دست روی دستش گذاشتم :به والله مجبور نیستی اینجا بمونی؛ از در پشتی برو ...به هیچکسم نمیگم نبودی ،ترانه دق میکنه تا صبح.
مات به منی نگاه میکرد که با هر حرف و کلمه ام اشک به دامن لباس عروسم میریختم .
”من خیره ب آیینه و او گوش ب من داشت
گفتم که چه سان حل کنی این مشکل مارا
بشکست و فغان کرد که از شرخ غم خویش
ای زن چه بگوییم که شکستی دل ما را “
خروشید و بر آشفت چشمانش، با هر فشاری که به شانه هایم می اورد محکمتر لب میگزیدم .
-این بامبول بازیا همش تقصیر خودته ... تقصیر تویی که هممونو بدبخت کردی ... دل همه رو شکستی ... حالا راه حل پیش پام میذاری ؟
نعره زد :تو غلط میکنی ...
سرش را خم کرد دندان روی دندان سایید :فکر میکنی تا صبح پیشت میموندم ؟ کور خوندی ... گفته بودم جهنمی برات بسازم که خودت فرار کنی .
عقب رفت .
چشم بستم و از ترس خود را بغل کردم :فیضش رو ببر .
با بیرون رفتنش از روی صندلی سرخوردم و روی زمین زانو زدم .
تازه اولش بود ...میگفت دل شکستم ...
مگر در این میان دل کسی به اندازه ی دل من له شده بود ؟ یا دل من دل نبود ؟شب زفافی داشتم بدون شوهر ...بدون داماد ...حتی بدون عروسی که باکره باشد .نه آن شب او را در خانه دیدم نه شب های دیگر .
بعد از ظهر ها می امد ،استراحتی میکرد ،لباس عوض میکرد ،شامم را میخورد و میرفت...
و این وسط نیشی میزد .
خیره میشد به من، به حرکاتم .
و گاه ... در اندازه انگشت شماری بغلم میکرد.
نمیدانم چرا؟!
در این یک ماه زنش بودم و دو سه باری بغلم کرده بود .
بی هوا ...و من با هر بغلش دلم هری میریخت .
یک ماه بود هر روز لباس هایش را میشستم، اتومیکردم ... غذا میپختم ...به گلدان ها اب میدادم.
romangram.com | @romangram_com