#سیب_دندان_زده_پارت_56


موهایم کشیده میشد .بدتر از چند شب پیش .

ولی درد حرف ها و موکندن های شاهرخ جان میسوزاند.

”آتش بزن مرا که به جز شاخه های خشک باقی نمانده از تن من چیز دیگری“

به والله درد دارد این تهمت ها؛ اینکه مرا فاحشه میخواند و خود را مبرا از هر غلطی .

«باور کنید من زنم نه یک قهرمان

یک زن مانند

تک تک معشوقه هایتان

یک زن که مانند

هر زن دیگرشکستنی ست

هرچند اهل دلبری و

ناز کردن نیست»

درد که زیاد شود موی زن را سفید میکند و چه زود تار موهایم را سفید کرد که ارایشگر سر تکان داد با دیدنشان .

لباس سفید و‌پف دار را که تن کردم اهم بلند شد با دیدنم‌.

لعنت به من و این همه زیبایی .زندی همیشه میگفت دختر زیبا باشد هزار دردسر دارد زشت باشد یک دردسر که ان هم ترشیدگی است .

و کاش من زشت بودم هم چون کلاغ سیاه ولی سال ها زندگی میکردم بدون درد و ترسیدن شکارچی .

پریا بی توجه به جیغ و داد ارایشگر بوسه ای روی گونه ام زد و قربان صدقه ام رفت و زود انعامی به شاگرد داد که اسفندی دود کند.

چه سرخ کرده بودند لبانم راوچه زیبا و دلربا کرده بودند چشمانی را که دیگر فروغی نداشت .

امدن شاهرخ را خبر دادند .

بدون فیلم بردار وادااطوار اسفند دور سرمان چرخاندن .

نگاهش سنگین بود ....خیلی سنگین .

و من تنها کت و شلوار سیاه و پیراهن سفیدش و کراوات راه راهش را دیدم .

و این بود داماد من ... دامادی که مرا فاحشه میخواند .دامادی که تمام شب سنگینی نگاهش را حس کردم و دم نزدم.

دامادی که بی حرف با من رقصید بی حرف مرا بوسید ...و من با هر تماس دستانش درون خود میشکستم از مرور حرف هایش .

romangram.com | @romangram_com