#سیب_دندان_زده_پارت_54


صدای خش خش گام هایش خط می انداخت به اعصابم.

چرا دروغ بگویم ..‌.کمی از این مرد خونسرد و غیر قابل پیشبینی میترسیدم .

در خانه را که باز کرد جلو تر از من وارد شد و مستقیم به طرف اتاقم رفت .

کفش هایم را در اوردم و داخل رفتم پشت سرش وارد اتاق تاریکم شدم کیسه های خرید را زمین گذاشته و‌خود روی زمین نشستم .

پاچه ی شلوار را بالا دادم و جورابم را در اوردم و‌ جای خط کشش را خاراندم .

لبخندی زدم .لذتی داشت.

از صبح سر پا بودن و راه رفتن و تشنج اعصاب و حال تاریکی و سکوت و جایی برای نشستن و‌خاراندن رد کش جورابم .

چراغ که روشن شد شاهرخ را متعجب دیدم که به این کارم نگاه میکند .

دستم را از روی پایم برداشتم، بی حرف نگاهش کردم .

به طرفم امد و کنارم زانو زد .

لبخند کجی گوشه ی لبش نشاند .

چشم ریز کرد:

-واقعا بچه ای خورشید .

در سکوت نگاهش کردم .کف دستش روی گونه ی چپم نشست .

انگشت شصت اش نوازش گونه زیر چشمم به حرکت در آمد .

-با این کارات میخوای دل ببری ؟ از کی؟ من ؟

لبخندش عریض شد :ترانه زرنگ تر بود .

ساکت شد. نگاه کرد و بدبینانه گفت:

-باورم نمیشه که اون شب من بهت تجاوز کرده باشم .

پوزخندم شکل گرفت .دستم را روی دستش که روی صورتم بود گذاشتم .

میخواست چه گونه جلوه دهد مرا ؟ یک فاحشه ؟

سر خم کردم:

-چرا با این حرفت میخوای منو یه هرزه ی دروغگو نشون بدی ؟

romangram.com | @romangram_com