#سیب_دندان_زده_پارت_51


اهی کشیدم و روی چهار پایه ی اشپزخانه نشستم .

-زندی و ‌‌ملک بانو هم دارن برای عمارت ته باغ دکراتور میارن .

-چی ؟

-قراره اونجا زندگی کنین .

لبخند کم رنگ روی لبانم با مداد رنگی زرشکی پر رنگ شد .

این یعنی عمرا بتواند مرا اذیت کند ....شاید هم نه

این یعنی باز هم اینجایم ...

این یعنی ... بعد عقد من... بعد عروسی ...

ترانه هم میشود خانوم ان عمارت ته باغ

میشود معشوقه ی شاهرخ .

سر بلند کردم :مامان من میترسم.

نگاهم کرد .

-از این شاهرخ دو‌اتیشه، از این ترانه،میترسم به خدا از اینکه...

صورتم در پیراهن خوش بویش فرو رفت .

-قربونت بشم من ..‌ درست میشه .

کنارم زانو زد:

-ترانه رو‌ که دیدی، خودتم که میبینی ..‌. شاهرخ یه مرده مامان جان میتونی کاری کنی که چشش رو رو‌همه ببنده ..‌.یه زن میتونه هر کاری بکنه ..‌. سلطانِ یه سلطان باشه...نذار ازت سواستفاده کنه ... نذار غرورت بشکنه ... قوی باش .

هق هق ریزم بلند شد :نیستم مامان .

-اداشو در بیار فدات شم ... اداشو در بیار بذار شاهرخ به زانو‌در بیاد ... کاری کن ترانه رو بذاره کنار .

-خیلی دوسش داره .

-کاری کن ترو‌خیلی خیلی دوس داشته باشه .

لب گزیدم ...این گونه دلداری های مادر سالی ماهی یک بار ... به مدت ده سال سر پا نگهم میداشت .

-بلند شو ... دیگه نبینم چشات تره ... هفته بعد هم قرار شد یه عروسی بگیرن براتون.

romangram.com | @romangram_com