#سیب_دندان_زده_پارت_50


بازوی مردانه اش دورتنم پیچید :شاید اینبار خدا منتظره یه معجزه ی بزرگتر برسونه.

سر بلند کردم :چه معجزه ای ؟

جواب نداد در عوض پرسید :پریا رفت ؟

سر تکان دادم.

ساکت به من چشم دوخت:

-شاید ...منم تاوان شکستن دل پریا رو‌میدم .

-بهش بد کردی .

نفس عمیقش هم زمان شد با اه من .

-شاهرخ کجاس ؟

-ندیدمش .

پوزخند صدا دارم شاخ برگ را به لرزه انداخت :پیش ترانه اس ... چه سوالیه؟ من زن عقدیشم و و اون پیش ترانه اس .

-خودخوری نداشتیم خورشید .

به چشمانش زل زدم :مگه دست خوده آدمه ؟ ها؟

نگاهش را از لابه لای شاخ برگ درختان به آسمان دوخت و چیزی نگفت .

سر به اسمان بلند کردم .

زیر سقف این آسمان کجای دنیا رو‌گرفته ام ؟

که اینگونه آشفته و سیاه بخت شدم؟!

جلوی مادر در امدم .از سر و صدای عمارت نگران شده بودم .

-چیشده ؟ چه خبره مامان .

کنارم زد و سبد میوه را روی اپن گذاشت .

-شاهرخ اومده میخواد تمام ارث خودش و پدرش و تا فردا بزنن به نامش .

گرد شد چشمانم :خان بابا چی گفت ؟

-اول مخالفت کرد بعد دید که شاهرخ مرغش یه پا داره مجبور شد قبول کنه .

romangram.com | @romangram_com