#سیب_دندان_زده_پارت_49
در هوس وصل ولی
من پریشان تر از آنم
که تو می پنداری
هر چه می خواهمت
از یاد برم ممکن نیست
من تو را دوست
نمی دارم اگر بگذاری“
وقتی به خود امدم که جلوی چشمانم سیاه شده بود .
لبانم قرمز ...و پوستم تر از اشک ...و نگاهم خیره به حلقه ی عتیقه .
خانه سوت وکور بود و نمیدانم در این باغ چه طلسمی است که رفع دلتنگی نمیکند ...
اینبار که به حمام رفتم خود را پاک کردم از هر چه اراستگیست .
با همان موهای خیس...با پای برهنه وسط درختان جایی پیدا کردم .درست زیر نور فانوس ...درست کنار شاهین ... سر به شانه اش تکیه دادم .
و چیزی در چشمان شاهین دیدم که به تردید انداخت معاملاتم را ...
-خورشید؟
-هوم؟
-پریا روچرا اوردی بودی ؟
-تک خواهرمه .
-دقم میدی .
-تو دقش دادی شاهین.
-من ... تقصیری ندارم.
-داری .. نصف تقصیرا گردن توعه ... تو که پایبندش نبودی چرا باهاش خوابیدی؟
ساکت ماند ...ساکت نگاهم کرد .
با صدای گرفته گفتم :دیگه حتی از خدا هم معجزه نمیخوام ... چون معجزه ای که بشه این اوضاع آشفته رو درست کنه محاله ...اگه خدا معجزه رسون بود همون شب نحس معجزه میکرد .
romangram.com | @romangram_com