#سیب_دندان_زده_پارت_46
برگشتم ولی پریا را هم اوردم،گفتم نباشد نمی ایم .
پریا گفته بود اشوب به پا میشود ...
گفتم بدتر از آشوبی که من به پا کردم که نیست .
پریا را که اوردم، مادر با دیدنش چنگ به صورت زد، لب گزید، مات شد .نگاه پر سوالش را به من دوخت .
به منیکه شب عقدم بود، منی که خان بابا زنگ زد و پر تحکم گفت دم غروب وقت محضر گرفته است .گفت نیایی دیگر هیچ وقت نیا .باز التماس کردم ... گریه کردم، بغض شکستم ولی حرفش یکی بود .میگفت رسوایی به بار می اورند.گفت مهران نامرد روزگار است، اعتمادی به او نیست ...فردا پس فردا دهان که باز کند بی ابرویی به بار می اورد .بی ابرویی هم که باردار شود میشوی رسوای عالم .
گفت و زبانم را بست ...گفت و دقم داد .
و الان چند ساعتی است پریا ومادررا تنها گذاشته ام وخود را در این اتاق حبس کرده ام .
بلند شدم لباس کندم و با حوله ام به طرف حمام رفتم .
قرار بود عروس شوم، عقد کنم صاحب شوهری شوم که میخواست دنیا را برایم جهنم کند .
زیر دوش اب که رفتم، لرزم گرفت به خاطر اجباری که جانم را میدرید .
بیرون که امدم، تنم را خشک کردم .
پریا هم با چشمانی سرخ پیشم امد و موهایم را خشک کرد .لباس انتخاب کرد و من ...
لبانم را سرخ تر از چشمان پریا کردم ...پوستم را روشن تر از اشکمادرم ...چشمانم را سیاه تر از سرنوشت خودم و پریا کردم .
و مادرم در تمام این مدت کنار در اتاق به ما نگاه میکرد .
به دو دختری که خیلی چیز هارا از ما دریغ کرد .
لباس سفید تنم کردند ... لبخند روی لبانم نشاندند .
در دلم خون به پا بود ...ترس داشتم .
بازی ناعادلانه ای بود و خدا که را لعنت کند تا دلم خنک شود ؟؟
زندی گفته بود لعنت نکن که به خودت باز میگردد ولی مگر او این روز هایم را دیده بود؟
میدانستم حال شاهرخی که قصدش جهنم کردن دنیا برای من بود هم بد بود .
جهنم بود دنیایم قبل از این و حال خدا بخیر کند بعد از این را ... خدا رحم کند این روز هایم را .
خدا ...
فقط هم خدایی که ان شب نشنید ضجه های خفه ام را زیر دست دو پسر،یکی مست و با عقلی ضایع و دیگری هوشیار و با لبخند کج .
romangram.com | @romangram_com