#سیب_دندان_زده_پارت_44
جیغ های عصبی ام ...
پریای نگران ...
شاهین پشیمان ومتعجب ...
به که بگوییم بسمان است ؟؟
بازوانش که دور تنم پیچید، جیغ های عصبی ام بلندتر شد .
مشت هایم به سینه اش ...
داد های بلندم که میگفتم ولم کند ... و شاهینی که زیر گوشم التماس میکرد آرام باشم:
-خورشید ... اروم باش دختر ،قربونت بشم آروم باش ... بلایی سرت میاد دیوونه .
بوسه اش که روی موهای پریشانم نشست، جیغ هایم ارام شد .
هق هقم بالا گرفت .صورتم در پارچه ی لطیف اورکتش فرو رفت؛ عجیب بوی پریا میداد .
-ولم کن شاهین ؟
-خوبی الان ؟
-مهمه مگه ؟ برا کی مهمم بگو ؟
-برا من که هستی ... توجون منی دختر ، بیشتر از شیرین نباشه کمتر از اون دوست ندارم ...نکن اینکار رو با خودت .
-مهمم و نفسم رو اذیت میکنی ؟توکه میدونی پریا نفسه، زندگیه ... این بود رسم مردونگیت؟شما دوتا برادر بویی از مردونگی بردین ؟
ازم جدا شد ...شانه هایم را گرفت .نگاهم کرد. سکوت بین لب هایش موج میزد ...و هزاران حرف در چشمانش .
باشه ای گفت .
برای چه؟ نمیدانم .
باشه اش را گفت و بلند شد .
نگاه عمیقی به چشمان پر حسرت وگریان پریا انداخت .
نگاهش چیزی داشت ...نامفهوم، نا معلوم، زیادی غریب؛ نگاهش بچه ای گمشده در خیابان نگاه پریا بود .
نگاه گرفت و رفت .
طوفانی بود که خش بر عصاب انداخت .
romangram.com | @romangram_com