#سیب_دندان_زده_پارت_43
نگاهش به حوله افتاد :با اون حوله خشک نکن صورتت رواون کثیفه رو میز توالتم تمیزش هس .
لب جلو دادم و مظلوم نگاهش کردم اخم کرد و بینی چین داد زد تو ذوقم :نره خر .
ایشی به نافش بستم به طرف اتاقش رفتم .
نگاهم که به تختش افتاد، یادم امد که تمام شب را بیدار بودم و حال بعد از ان تخلیه ی احساسی عجیب خوابم میامد .
خوردن صبحانه ی پریا پز عالم دیگری داشت. تک خواهرم بود و کد بانو.
چشمای سرخم را که دید اجازه صادر کرد که بخوابم .این زورگویی اش به که رفته؟ الله اعلم .
سر به بالش نرسیده خواب هفت پادشاه را میدید حکایت من بود .
درد داشتم .درد غرور شکستم و خوار شدنم .درد تجاوز بی رحمانه ی مهران و شاهرخ...
ولی خواب را کسی از من نمیتوانست بگیرد .
چند ساعتی بود که خواب بودم با صدای جر بحث دونفر بلند شدم .
سر ظهر بود.
صدای داد پریا ومردی از حال می امد .
از تخت پایین امدم و راهی حال شدم .
با دیدن شاهین وپریا رو به روی هم خشکم زد
-تو غلط میکنی به هر کی جلوت میاد چرت وپرت تحویل میدی انگار مثل خورشید بهت تجاوز کردم؛ خودت خواستی آقا، میفهمی؟ خودت! نه زوری بود نه اجباری .
نگاه مات من به شاهین و نگاه مات پریا به من .
-اینجا چه خبره ؟
سر شاهین به طرفمچرخید .چشمانش گشاد شد و زبانش بندپریا روی مبل نشست و با همان بغضش گفت :برو بیرون شاهین بدتر از اینش نکن .
میلی متری تکان نخورد پسر عموی محترم، جلو رفتم .
-اینجاچیکار میکنی خورشید ؟
-من؟؟ من اینجا چیکار میکنم ؟ خونه ی خواهرمه .سوال اینه تو اینجا چیکار میکنی ؟ کاری باهاش داری ؟ کامت روکه گرفتی، بدون تجاوز .حالا چرا دم به دقیقه تهدیدش میکنی و زندگی رو زهرمارش میکنی؟ داداشت بس نیس که شده بلای جونم ؟تو دیگه بس کن .بیشتر از این نه من رو نه پریا روخورد نکنین .
-خورشید ...
جیغ کشیدم:مرد .خورشیدی که میشناختی زیر دست و پای داداشت مرد. بی وجدانا دیگه چی از جونمون میخوایین؟ برو بیرون. گمشو.
romangram.com | @romangram_com