#سیب_دندان_زده_پارت_35


صدای شاهرخی بودکه التماس میکرد برای صرف نظر شدن خان بابا از این تصمیم و خان بابایی که کلامش یکی بود ”نه“

و آقاجون دلیل می اورد، برهان می اورد تا بخرد ابروی دختر بی عفتش را،با خروش شاهرخ، عربده اش، فریادش، اشکم‌چکید از درد

-بابا به والله، به پیر، به پیغمبر، چه طور بگم من مست بودم؟ مقصر من نیستم. دخترتون نه عیب داره نه ایراد من خودم زن دارم خان بابا؛ زنمه،.عشقمه، جونمه، عمرم بهش بنده .چرا با این کار من رو میکشی؟ یتیم گیر اوردین ؟ بکشین منو ولی از ترانه جدام نکنید .

صدای بغض دارش هق هق ریزم را در اورد .ترانه عشقش بود و مرا آن شب به نامش خطاب میکرد . زن داشت و میخواستند به زور زنش بدهند. زنش جانش بود و میخواستند جانش را بستانند ...و چه مفلوکانه هر دو قربانی انتقام شده بودیم .

صدای خان بابا اینبار زانوانم را خم کرد :من حرفی ندارم ... خورشید رو عقد کن بعد میتونی اونم عقد دائم کنی .

صدای معترض آقاجون: خان بابا ؟

و صدای متعجب شاهرخ :چی ؟

و منی که نفسم رفت ...جانم رفت .روی زمین سر خوردم و گذاشتم خوب ببرند و بدوزند و تنم کنند .من که جز عروسک خیمه شب بازی این سه مردم نیستم .

در ماندگی یعنی تو‌ اینجایی

من هم‌همین جایم ولی دورم...

تو‌اختیــار زندگــی داری

من زندگی را سخت مجبورم !!

سرکه بلند کردم زندی را دیدم که با پر روسریش اشکش را پاک میکرد .

هق هقم را در گلو‌خفه کرده و با تکیه به کف زمین بلند شدم .

قبل از شنیدن حرفی از زندی وارد نشیمن شدم .سرها به طرفم‌چرخید .

پر بغض و درد نالیدم :نمیخوام خان بابا. با این کار به همه ظلم میکنی .

اینبار صدای داد آقا جون بلند شد :مگه دست توئه؟ مگه ما آبرمون رو از سر راه اوردیم.. ببین خوشید کمر همه زیر این بی آبرویی میشکنه .

-کمر شاهرخم میکشنه، کمر خود منم شکسته و‌دم نزدم. مقصر اون مهرانه بی همه چیزه. مقصر منم که دختر شدم و نحس .

آقاجون پر درد نالید :تو سیب بکر منی دختر،تو‌جون منی نگو نحس .

صدی خان بابا آقاجون رو ساکت کرد: یه لحظه جمشید...

رو به من پرسید :واقعا نمیخوای؟میدونی دیگه با این کار هیچ آینده ای نداری ؟

اشکم چکید ...جانم به یغما رفت تا سرم را تکان بدهم .

چشم ریز کرد :اول و اخرش باید باهم عقد کنین ولی با این مخالفت خورشید بعد چند وقت میتونین توافقی جدا بشین .

romangram.com | @romangram_com