#سیب_دندان_زده_پارت_30
نگاه مرموز و شیطانی مهران ...
-میخوای چیکار کنی؟؟؟
بلند شد با خنده گفت :من؟کار رو شاهرخ قراره بکنه منم...)چشکمی زد(ناخونکی میزنم .
سطل اب سردی روی سرم ریخته شد .جانم به لرزه افتاد .
بی هوا داد زدم :تو غلط میکنی بی شرف بی نامو...
به طرفم خیز برداشت و دستش سدی شد جلوی لبانم .
دندان روی دندان سایید :خفه شو دختره ی بی همه چیز .
سرم را به چپ و راست تکان دادم .
شاهرخ پشت سرش نامتعادل ایستاد.
با صدای خماری گفت :چته خوشگل خانوم؟
مهران چسب نقره ای را از جیبش در اورد و روی دهانم کشید و خفه شدم .
نفس عمیقی از بینی ام کشیدم .
چشمان تارم تصویر مهرانی را دید که کنار رفت وشاهرخی را که مست به طرفم امد.
امد و چشم بستم، گوش بستم.
مردم ....من مردم. لمس دستانش و ضجه ام ... تن عریانم و مردنم .
و زمزمه ی غریب شاهرخ :ترانه ... ترانه ...
و مهرانی که گویی لذت میبرد از این بی ابرویی من،از این مردنم، شکستنم ،ضجه ام،ناخونکش را زد ...عمرم را گرفت.
جانم را زدود ...نفسم نرفت.
بی عفتی ام را کجا داد بزنم خدا؟؟؟؟
آفتاب که زد ...
میان درد و خواب، مهرانی را دیدم که اماده شد و رفت .
در که کوبیده شد ... من هم تمام شدم .
-از غَم چه شکایت
romangram.com | @romangram_com