#سیب_دندان_زده_پارت_23


شاید عجول شده بودم ...شاید لجم گرفته بود و خیلی از شاید های دیگر که قدمی مرا عقب برد و زبانم را چرخاند :آره و‌جوابم کاملا منفیه این‌وسط اونقدر دلیل هست که نشه حتی به این رابطه فکرکرد چه برسه عملی ... شب خوش .

قبل از واکنشی باز مثل ظهر قدم تند کردم و راه افتادم که اینبار زود دست جنباند و باز بازویی که کش امد .

روبه رویش ایستادم اخم الود گفت:یعنی چی؟ مگه میشه ؟

نگاهم را روی چشمانش چرخاندم :چرا نشه نه خانی اومده نه خانی رفته ... قرار نیس با یه پیشنهاد این کار پر دردسر رو قبول کنم .

پوزخندی زد. فاصله به میلیمتر رساند :پیشنهاد ؟ نظرت با تهدید چیه ؟

خنده ام را ول دادم و بازویم را عقب کشیدم :جواب تهدیدتم منفیه .

پرحرص نگاهم کرد، دویدم و نگاهم کرد، دور شدم و نگاهم کرد، خط و نشان کشید و بیخیالش شدم .

و شاید نباید میشدم ...نباید به اشپزخانه ی زندی پناه میبردم ...نباید سرم را با شیرین گرم میکردم ...نباید با شاهینی که دلچرکین بودم ازش کل میانداختم ... و شاید باید روبه روی مردی وسط باغ می‌ایستادم که تهدیدم میکرد ...

شیرین که از آشپزخانه بیرون زد، سایه ای را بالا ی سرم دیدم .

سرکه بلند کردم با اخم های در هم تنیده ی شاهرخ روبه رو شدم .

ابرو بالا انداختم :چیه؟

دستش را روی میز ستون کرد :این مهران باهات چه صنمی داره که وسط باغ هی تو رو به خودش میچسبونه و پچ پچ میکنه ؟

یقیناً من و مهران را دیده بود که اینگونه با سگرمه های در هم فرو‌رفته خط پیشانی اش را به رخ میکشید .

سرم را بر گرداندم و چنگال یک بار مصرف را در دستم به بازی گرفتم :تازگی ها زیادی پا پیچم میشه.

سرش را نزدیک تر اورد:اون وقت چرا فقط پا پیچ شما دوتا خواهر میشه؟

عضلاتم از شنیدن نام خواهر منقبض شد سر بلند کردم :اگه مشکل از ما بود که بهش پا میدادیم پس ببین مشکل از کیه ...هر چند‌میدونم مهران دوست جون جونیته و این اخماتم به خاطر اینکه دنبال مایی افتاده که باهاتون بُر نمی خوریم .

سرش نزدیکتر شد و فاصله اش کمتر:

-ببین دختر جون این وسط بحث دوست بودنم با مهران نیس ..‌. بحث اینه که تو دختر عمومی ...منم جنس این رفیقمو‌ میشناسم یه قدم اومد سمتت فرار کن ..‌فقط فرار .

لجم گرفت ... از این همه دستوری صحبت کردن ...سه سال بود‌عادت ب دستور شنفتن نداشتم .

ولی این قلدر خان حرفش را گفت و رفت ...

مات خطوط منبت کاری شده ی میز لهستانی بودم که با دیدن شاهین دم در آشپزخانه درد خواهر لکه دارم یادم افتاد اخم در هم کشیدم ...

متعجب گفت :چته؟

بلند شده درد حالی از کنارش میگذشتم هیچی زیر لب گفتم .

romangram.com | @romangram_com