#سیب_دندان_زده_پارت_19


چشمانش نگران شد ...دودو زد ...جان کند... دق کرد ولی گویا جنسم بد شده بود جواب ندادم تا خود بپرسد .

از کنارش که رد شدم گفت :خوبه دیگه نه ؟

پوزخندم بی صدا بود :خوبه .

اگر این مردمان اهل باغ جهنم بگذارند خوب هستیم .

بعد از تعویض لباس وسط اتاق روی قالیچه دراز کشیده بالشتی زیر سر گذاشتم ...

این گذشت مادر از پریا درد داشت ..‌.این همه بی مهری به او عذاب داشت ...

حتی حق نداشت به دیدنش برود ...

این حق را که از او‌گرفته؟ الله اعلم .

بعد از ان شب بیداری پر سر درد و گریه وسط اتاق به خواب رفتم ...

صندلی را عقب کشیده و رو به رویش نشستم ...قیافه ی جذابش تمام کادر چشمانم را پوشاند ...

و من هنوز در عجبم این همه توجه را از طرف مهرانی که شاید من در اخر لیست مورد توجه هایش بودم...

عجیبتر آن که دیشب با دریافت پیامی حاوی قراری در فلان‌جا و فلان ساعت از طرف مهران تا ساعت سه شب خوابم را پراند ...و چه دلشوره ای داشتم من هنگام بیرون امدن از خانه ...

به خصوص که باز عارف رگ برادریش گل کرده بود و سین جیمم میکرد .

لبخندی به رویم زد ...دستانم را در هم گره زدم ...

-خیلی کنجکاوم بدونم دلیل این کارات چیه ؟

-کدوم کارام ؟

رک گفتم :توجهای خارج ازمرزت ...

لبخندش کج شد ...

نگاهش را به طرف شیشه ی براق و تمیز دوخت :ازت خوشم میاد قبلنا نمیدونستم کجا میری کجا میای چون مهم نبودی ولی از وقتی رفتی شیراز و تا چند سال پیدات نشد ... دلتنگت شدم ...انگار به دیدنت عادت کرده بودم ..‌. چند باری اومدم شیراز از دور دیدمت .

نگاهش را به چشمانم دوخت .

-چند روز پیش هم وقتی دم در باغ دیدمت انگار دنیا رو‌ به من دادن .

از تاثیر حرف هایش اخمانم در هم تنیده شد ...نمیدانستم در جواب این ابراز علاقه چه بگویم ...

قلبم در دهان اویزد ...

romangram.com | @romangram_com