#سیب_دندان_زده_پارت_18
فقط نگاهش کردم ...
لبانش لرزید :ازم عکس و فیلم داره ... میگه دست از پا خطا کنم و بهت بگم پخشش میکنه .
چشمه ی اشکم خشکید. صورتم مات این بی صفتی شاهین شد ...
-چی؟
ضجه زد :به والله نمیدونستم انقد پسته ... خورشید دوسش داشتم ... به همون خدای بالاسرت عاشقش بودم. نه اجباری بود نه زوری خودم خواستم ...
روی پارکت سرد که نشستم ...تازه به عمق فاجعه پی بردم ...
سر به کابیت تکیه دادم ...به هق هق ریزش گوش سپردم...
این خاندان کمر به قتل ما بسته اند و السلام ...
”یک عمر درون خویش تکرار شدم
در گوشه ای از خودم تلنبار شدم
گنجشک به خواب رفته بودم دیشب
امروز ولی کلاغ بیدار شدم“
در خانه را که باز کردم
نگاه عسلی مادر رویم ثابت ماند ...
بلند شد. قامت زیبا و صورت ملیحش را جلو تر اورد .
اخم داشت؛ اخمش هم طناز بود .
-کجا بودی ؟
کیفم را از شانه کندم و به سوی اتاق رفتم : خونه ی پریا ...
-نمیشد یه خبر به من بدی ؟
-زنگ زدم نبودی ...به زندی خبر دادم،مطمئنم توهم ازش پرسیدی .
تلخ نبودم ان همه گریه ی تلخ پریا تلخم کرده بود .
جلویم سبز شد :چرا دق مرگم میکنی خورشید؟
-نمیپرسی پریا حالش چه طور بود ؟ مثلا دخترته .
romangram.com | @romangram_com