#سیب_دندان_زده_پارت_17


ولی پریا چه ؟پریایی که عاشق همان حمایتگرم شده بود ...حمایتگری که عمرا فکرش را میکردی گند بزند به هر چه تصور از او داری .اویی که هر چه سواستفاده بود از پریا کرده و با یک تیپا رها کرده بود .

دخترانگی های پریا میان دستانش جان داده بود ... دخترانگی هایی که با چنگ و دندان حفظ کرده و دو دستی تقدیم حمایتگرم کرده بود ... و چه رذل بود شاهین درخشان ...

گریه های پریا هم به خاطر شاهینی بود که قبل از امدن من زنگ زده و‌تهدید کرده بود اگر به من بگویید چه بلایی سرش آورده رسوای عالمش کند .

که فکرش را میکرد ؟

موهای پریا را پشت گوشش زدم؛ خواب بود .

بعد از ساعت ها گریه و‌گله به خواب رفت ...و کاش حسم اشتباه میکرد ...حسی که احساس میکرد هنوز زیر خروار ها نفرت به شاهین عشقی هست ... حتی سوزنده تر .

نصف شب باصدای تق و توق کابینت ها بیدار شدم ...

پاهای لختم را روی پارکت های سرد کشاندم ...

چراغ آشپزخانه روشن بود‌ و پریایی که قرصی را بالا میرفت ...

به کانتر تکیه دادم. بغضم گرفت از حال خواهری که سه سال بیخبر بودم از حال خرابش ...

-چرا تا حالا بهم نگفته بودی پریا ؟

پشت به من دستانش را به کابینت تکیه دادو سر پایین انداخت :چی میگفتم ؟زنگ میزدم مشتلق بدم با پسر عموت که رو‌هم ریختم هر چی هم داشتم رو ‌پاش گذاشتم اخرشم مثل یه تف ..تفم کرد ؟

برگشت به طرفم : خودت بودی میگفتی خورشید ...؟

-خواهرت بودم لعنتی قرار نبود با رفتنم حرفای خواهرمونمون هم از هم بپاشه .

-خوبه که خواهرمی خورشید ...ولی اون سه سال بیشتر محتاجت بودم ‌...

ابروانش از بغضش در هم رفت.

به سویش رفتم نگاهی به چهره ی معصومش انداختم دوسال از من بزرگتر بود ...

خواهر بزرگه بود و حال اعتراف میکرد محتاجم است ...و من کجا مرده بودم وقتی که خواهرم محتاجم بود؟ خواهری که از مادر یکی بودیم و از پدر نه ... و چه ساده مادر بی وفایم رهایش کرده بود ...

اشکم که چکید ، هق هق او بلند شد.

لب به دندان گزیدم و او چنگ به بازو هایش زد ...

چشم بستم ...

زانو زد کنار کابینت ... زانو زدم کنارش ...

-خورشید ؟

romangram.com | @romangram_com