#سیب_دندان_زده_پارت_16


-خدا مرگم بده چیشده ؟پریا ...سرتو بلند کن ببینم .

گوشی افتاده روی زمین را به کناری هل داده و‌کنارش زانو زدم ...

بی هوا دستانش را دور گردنم حلقه کرد و ضجه ای زد که کل تار و پودم را به لرزه انداخت -پریا ...

اینبار صدایم آرام بود ...پر خواهش که لب باز کند...لب باز کند که دق نکنم ...دق کردنم حتمی بود با این حالش!

لبانم را به موهایش چسباند و بازوانم را دورش بیشتر حلقه کردم ...

-خورشید؟

خش داشت صدای طنازش ...

-جانم ؟

-گفتم که نرو ...گفتم که بمون و اینجا درست رو ‌بخون ...حرف گوش نکردی ...

-چرا چرت و پرت میگی پریا؟

پر ضجه پر هق هق زیر گوشم نالید:

-به خدا که چرت نیس اگه بودی ...نمیذاشتی خام شم ...نمیذاشتی خر بشم ...عاشق بشم ...بدبخت شم ...خاک برسر بشم ...نمیذاشتی آتو‌دستش بدم برای تهدید ...همش تقصیر توئه که رفتی!

تنش را از خود جدا کردم ...اخم کرده نگاهش کردم:

-یعنی چی پریا ...چی میگی برا خودت ؟کی تهدیدت میکنه؟

چشمان درشت و سیاه و‌نمناکش خون به دل میکرد ...

-پریا؟ چته ؟ از وقتی دیدمت یه مرگته ...

آب دهن قورت داده ...پر تردید نگاهم کرد ..

و من چه جانی کندم تا لب وا کند ...

گاهی فکر میکنم چه میشد من هم مثل پریا از خانه بیرون میزدم و آزاد بودم ...

نه مفتشی نه بازپرسی ...حتی مزاحمی میان خواب بعد از ظهرت یاصدای گفت و گویی میان خواب دم صبح...سکوت مطلق ولی حال میبینم که صدای آواز خواندن مش یوسف میان خواب ظهر نعمت است و گیر دادن های مادر برای زود بیدار شدن رحمت..‌.

با همه ی خوار شدنم توسط ملک بانو و پسرش ...

اطراف من پر از صداس، پر از حمایت...پر از توجه ...

حمایت های خان بابا و و شاهین حتی آقاجون ...توجه های زندی و‌مادر و حتی شیرین عروسک سان .

romangram.com | @romangram_com