#سیب_دندان_زده_پارت_15


-خونه ی پریا داره ؟

- آره ... خیلی .

-قبلنا زیاددم پرشاهین بود ... الان یه سالیه نیس .

ابرویم به اندازه ی چند میلی مترنا محسوس بالا رفت و تعجبم زیر پوسته ی بی تفاوتم خشک شد :قرار نیس همیشه خر بمونه .

خنده ی مستانه اش داخل ماشین پیچید و باز هرم گونه های داغم بلند شد .

-اینو خوب اومدی ... خر بود .

خر بود میدانستم ولی خری نبود‌که دوست داشتنش را رها کند آن هم از شاهین ...

هر دو مشکوک بودن پریایی که طفره میرفت از جواب دادن و شاهینی که اخم میکرد از شنیدن اسمش ...

به خود که امدم نگاه خیره ی مهران را روی خود حس کردم سر برگرداندم ...

نگاهی خاصی داشت ... خاص بود‌که مرا هم خر میکرد ...

همانند پریا ...

-زیادی خوشگلی ...

و این‌بار بزرگ شدن شعاع چشمانم را پنهان نکردم.

سر برگرداندم :از همون سالی که پاشدی رفتی شیراز انگار یه چیزی رو‌گم کردم ...

ساکت و صامت ماندم ...و کاش حرفی داشتم تا صدای این ضربان قلب بی حیایم به گوشش نرسد ...

-خوشحالم که اومدی ...

او هم ساکت شد ...باز خوب است ..میتوانم این ضربان قلب را تنظیم کنم تا رسوایی بار نیاورد ...

نگاه گنگش را به من دوخت و خداحافظی زیر لبی نثارم کرد ...

در ماشین را که بستم پشت کرده به او داخل کوچه شدم ...تا رسیدن ب خانه ی پریا صدای لاستیک های ماشینش نیامد ...

دست روی زنگ که گذاشتم بعد چند دقیقه بدون جوابی باز شد ...

قدم داخل خانه گذاشتم و در همان وهله ی اول پریای مچاله شده پایین آف آف را دیدم ...پریایی که صدای هق هق گریه اش تنها صدایی بود که میشد شنیدمات و متحیر به تصویر روبه رویم چشم دوختم ...

صدایش که کردم، نه واکنشی دیدم، نه جوابی شنیدم .

کیفم را روی زمین انداخته به طرفش رفتم:

romangram.com | @romangram_com