#سیب_دندان_زده_پارت_149


ماگ و شکلاتم را روی میز گذاشتم.

کلافه دست در موهایم کشیدم :چون ... چون با شوهرم نمیسازم ... چون ذهنیتش ازم خراب شده ...چون فکر میکنه هرزه ام ... دندون زده ام .

دستان لرزانم را در دستش گرفت ... اخم ابروانش‌چه بانمک بود .

-چرا؟

خیره نگاهش کردم :میشه بعدا بگم ... الان نه .

آهی کشید:باشه ... حالا چرا اومدی اینجا ؟

نفس عمیق و‌قورت دادن بغضی که همیشه آماده ی شکستن است .

-یه خونه میخوام نزدیکی های خونت .

-خب بیا اینجا ...

-نه ... یه جا دیگه میخوام بخرمش .

ابرو‌بالا انداخت :بخری؟؟

-اره .

دوباره ماگش را به لب برد :راستش واحد روبه رویبه هم ماله ماس خالیه ولی فروشی نیست میخوای بیا اونجا .

-خب بفروشش به من .

-چرت نگو نمیتونم با داداشم شریکیم اینجا رو‌ ، میتونم اجاره بدمش فقط.

-بهتر از هیچیه ... مثل اینجاس ؟

-از اینجا هم بهتره داداشم برعکس من باسلیقه اس خیلی میرسه به خونش .

خندیدم:خب الحمداالله که شانسم زده .

پس گردنی اش و چایی که به گلویم پرید و به سرفه افتادم و فرانک به غلط کردن .

بعد از دو‌ساعت خورد و‌خوراک‌و‌مسخره بازی راهی واحد روبه رویی شدیم واقعا هم تمیز و با سلیقه بود با کمد بندی های شیک و‌کاغذ دیواری های خوش طرح و حتی پنجره ای که جان پناهش داخلی اش مثل تخت بود و بیرونی اش‌ جان میداد برای گلدان .

پسندم که شد زنگ زد به برادری که در عسلویه کار میکرد برای قرارداد .

و خدا میدانست این خانه تا کی شاهد بی تابی هایم ، تنهایی هایم باشد .

روبه رویم که در آمد قبل از حضورش بوی عطر جدیدش که عجیب دوستش داشتم مرا سیراب کرد .

romangram.com | @romangram_com