#سیب_دندان_زده_پارت_148


پس : پابرهنه پا به جهنم گذاشتم

شطرنج در کنار تو کشتارگاه شد

پای تو مهره های سفیدم سیاه شد“

#احسان_افشاری

صدای آیفون را که در آوردم در بدون حرفی باز شد و من از میان راه پله های پهن بزرگ بالا رفتم. طبقه ی دوم در واحد فرانک را باز کردم .

بی سلیقه تر از این دختر خودش بود و‌خودش.

سرش را از حمام بیرون اورد :اب بذار بجوشه الان میام .

پشت چشمی نازک کردم کیسه ها را روی اپن پر از زیر سیگاری سر پر که شاید برای دو هفته قبل هم بود‌گذاشتم .

مانتو شالم را پایین اپن گذاشته مشغول نظافت شدم .

یک دقیقه اینجا میماندم از این همه شلوغی دق میکردم .

تا از حمام بیرون بیاید پذیرایی و‌آشپزخانه را سر و سامان داده و ظرف ها را داخل ماشین گذاشته و لباس ها را هم اعم از پاک و‌ناپاک داخل ماشین هل دادم .

چایی دم کردم حوله ی فرانک را داده و شبیخون زدم به اتاق خوابش .

و به جون خریدم غر غر هایش بابت به زحمت افتادن و سوسول بار امدن و وسواس داشتنم و منم هم در مقابل غربه جونش زدم بابت این بی نظمی و کثافت از سرش بالا رفته اش .

و این مار هفت خط برای ساکت کردنم بوسه روی گونه ام کاشت و با تن خیسش بغلم کرد و جیغم را در اورد و‌خنده اش را ول داد . و شاید اینجا زیادی هم برای من سخت نگذرد .

با کمر درد حاصل نظافت کاری دو ساعته ام روی مبل زیادی راحته فرانک لم دادم و فرانک هم با سینی چای و شکلات و سیگارش از راه رسید .

-خب چه خبر خوشگله ... میدونی چند وقته نیستی ؟

و من که مجبور نبودم بگویم مرا دزدیده بودند ؟

-سرم شلوغ بود ... زندگیم شلوغتر .

ماگ چایی اش را با مشتی شکلات که من عاشقشان بودم در دستم‌گذاشت :خب واضحتر بگی نمیمیری .

لبخند زدم :میخوام از اونجا بزنم بیرون .

ماگی که میرفت برای هورت کشیدنش جلوی لبانش خشک شد :یعنی چی؟چرا ؟

-میخوام یکی دو سال از اونجا دور باشم .

-اینو فهمیدم میگم چرا ؟

romangram.com | @romangram_com