#سیب_دندان_زده_پارت_137
-خوبی ؟
نه به جان عزیزترین خوب نبودم ...خوب نبودم و سر تکان دادم ...ته دلم شور میزد
نگران بود این دل؛ برای چه ؟
پریا ؟
جنینش ...
مهران .
و شاهرخی که فهمید ...
نگران کننده بودند و من فقط به حالت غریب نگاهش می اندیشیدم .
و لب زدم :پریا .
پوفی کشید وکنارم نشست .
عمیق نگاهم کرد .
موهایم را پشت گوشم زد :دوش بگیر بریم دیدنش .
پاهای تب دارم را روی پارکت خنک گذاشته وبه طرف حمامقدم برداشتم .
سرم گیجمیرفت وچشمانم سیاهی ولی با هزار زور و ضرب به درگاهش رسیدم و به کمک دیوار راه رفتم .
-خورشید ؟
ایستادم .
قدم هایش پشت سرم متوقف شد برگشتم به طرفش .
سرش را به دیوار تکیه داد .
چشم بست :میدونم وقتش نیس ... ولی دارم داغون میشم.
-چی؟
چشم باز کرد ...اخمکرد .
اشک جمع شد در چشمان رنگشبش .
نگاهش را به جایی جز چشمانم دوخت .
romangram.com | @romangram_com