#سیب_دندان_زده_پارت_131
خنده ی هیستریکشاهین و بیخیالیش و مهرانی که رهایش کرد و با ارامش به طرف ما امد و چنگی به موهای پریا زد : چه مامان کوچولوی نازی... ولی به نظرت زود نیست؟ یه سقط جنین که به جایی بر نمیخوره اماده هم میشی . نه شاهین ؟؟؟
جان از تنم رفت ...از تن شاهین هم رفت ...
و خدا کمی رحم کند به ما که نه، به جنین دوماهه ی خواهرکم .
پریای لرزان و گریان را وسط اتاق انداخت ونعره ی شاهین بلند شد .
-لعنتی با اون چیکار داری ؟ طرف حسابت منم .
هق هقم را در گلو حبس کردم .
به عرق های روی صورت پریا
به رنگ پریده اش
به تن لرزانش چشم دوختم .
خواهرم مریض بود حامله بود یتیم بود کسی را نداشت و اینگونه در حقش ظلم میکردند .
مهران با پایش لگدی به بازوی پریا زد وگفت :اون که آره ولی برای دادن مدارک باید یه محرکی داشته باشی نه؟
صدای شاهین لرزید:
-دستت بهش بخوره روزگارتوسیاه میکنم .
خنده ی مهران بلند شد ...قدمهایش را به طرف من برداشت .
لبخندش هر چه نفرت در تنم بود را بیدار میکرد.
-نچنچ اینجوری نگام نکن خورشید میدونی که دلم میشکنه .
بازویم را چنگ زد و بلند کرد و به خود چسباند تنم را .
با دست دیگرش شالم را با فشار از دور گردنمباز کرد .
نفس های تندم ...سینه ای که قصد پاره کردن داشت .ترسی که در نگاهم بود...
همه را خوب حس کرد و پوزخند تحویلم داد .
دست داخل موهایم برد :حیف که اون شاهرخ خوش غیرت اینجا نیس ببینه زن اولشم زیر خواب من میشه ... ترانه روکه میشناسی ؟معشوقمه ... خوب سرویس میده ولی تو... این پاکیت ، یه چیز دیگه اس .
اب دهنم را با همه ی نفرت در صورتش تف کردم وبازویم را از دستش در اوردم و عقب رفتم .
-سگ شرف داره بهت ... تو سگ هم نیستی ... یه کفتاری که. دنبال پس مونده های این واونی .
romangram.com | @romangram_com