#سیب_دندان_زده_پارت_126
اهی کشیدم .دلتنگش که نبودم .. خرابش بودم.
خراب مردانگی و معرفتش این چند ماه چیزی هایی دیدم ... شنیدم ... فهمیدم که هر کوری ...بینا میشد . هر عاقلی ...دیوانه .
روبه روی کلینیک پیاده شدیم وکرایه حساب کرده وداخل رفتیم .
نسبتا ارام بود بعد از چند نفر پریا داخل رفت . کمی طول کشید .
نفر بعدی را هم منشی داخل فرستاد .
بعد از نیم ساعت که بیرون امد .
حالش بدتر از نیم ساعت قبل بود.
رنگ به رونداشت .
روسری سیاه رنگیکه صورتش را قاب گرفته بود رنگ پریدگی پوستش را بیشتر نمایان میکرد .به سرعت بدون توجه به من بیرون رفت. و من هم به دنبالش .
به کوچه ی باریک کنار مطب پناه برد وخم شد و هر چه در معده داشت خالی کرد :پریا؟ چته دختر؟ چرا بیرون اومدی؟
کنار دهانش را با استین پالتویش پاک کرد و ضجه زد وهق زد و جان ربود از من .
کنارش نشستم :بگوچته خب؟ پریا ، دکتر چی گفت؟
ضجه زنان صدایم کرد وجانم تحویلش دادم :خورشید ... حامله ام ... بچه ی شاهین دوماهه تو شکممه .
قبل از شوکه شدنم ...قبل از خشکشدنم صدای خنده ی دو مرد از پشت سر مان امد:خوبه به جای دونفر سه نفر میبریم.
و واکنش آنها قبل از جیغ داد ما به انجام رسید و بازوان کلفتشان دور تنمان پیچید و دستمالی بر روی دهانمان گذاشته شد .
نفس رفت و...پلکمان روهم نشست و ...صدا ها محو شد .
گردن درد شدیدی چشمانم را از هم باز کرد .
حتی نای تکان دادنش را هم نداشتم .سرمای بدی هم از سمت راستم می امد .
چشمم را نور زرد رنگ لامپ گرد رنگ زد .
با حرکت کوچکم آهم بر آمد .
تمام تنم نشسته خشک شده بود.بازوهایم از فشار طنابی که دورشان پیچیده بودند سُر شده بود .
-خورشید بیدار شدی؟
صدای گرفته وتودماغی پریا بود .
romangram.com | @romangram_com