#سیب_دندان_زده_پارت_125


رنگ رویش زرد شده بود .‌‌

-خوبی ؟

چشم بست و دست روی شکمش گذاشت :معدم تو‌دهنمه ... نمیدونم چمه ... چیز خاصیم نخوردم .

پوفی کشیدم مغزم انقدرپربود از افکار مختلف که زیاد به این حال خراب پریا توجه نکردم .

افکارم هول شاهرخ میچرخید .هول ترانه ... و رابطه یشان ...هول صدای پای مشکوک این روز ها ... هول امیری که دیگر دیده نمیشد ....هول زندگی بی سر و بی سامانم .

ابلیمو را روی خیار گوجه ها ریختم ‌و کمی هم نمک کنارش .

کاسه رو‌جلوی پریا گذاشتم .و خود بی حوصله روی مبل نشستم .

قاشقی بر دهان گذاشت و پرسید :تو چته ؟

-نمیدونم بی حوصله ام .

-شاهین میاد خونه ؟

اخم کرده نگاهش کردم :یعنی چی؟

-دو روزه پیداش نیس .

-منم ندیدم ... فکر میکردم پیشته .

نگرانی موج زد در چشمانش قاشق در کاسه ی سالادش افتاد :نیومده ؟ یعنی‌کجاس؟...این دو‌هفته هم کمی عصبی بود.

هوفی کشیدم :حتما یه جایی رفته لازم نیس الکی نگران بشی . پاشو لباس بپوش بریم‌کلینیک با این حالت تا صبح سقط میشی .

خنده ای بی حالی کرد و بلند شد. دکمه های پالتویم را که بستم پریا هم در را قفل کرد و پشت سرم راه افتاد .نگاهی به چرخ پنچر ماشین پریا انداختم که دو روز بود همین وضع را داشت .

کنار هم به طرف خیابان اصلی راه افتادیم ...

دلم شور میزد

دلم تنگ میشد

دلم ...لعنت ب دلم .

برای تاکسی دست بلند کردم و سوار شدیم .

نگاهی به پیامی که شاهرخ همان لحظه فرستاده بود کردم :کجایی ؟ یه روز نبودما نمیگی دل تنگ‌میشم .

لبخندم جان گرفت و انگشتانم نوشت :با پریا میریم دکتر حالش بده ... منم یه روز نبودم که اومدی . دلتنگتم ‌ .

romangram.com | @romangram_com