#سیب_دندان_زده_پارت_123


دستش روی ران پایم نشست:شاهرخ؟

در روشنایی چراغ ماشین به چشمان ابی و زیباییش چشم دوختم .

-دوسش داری ؟

-چی؟

اخمانم را از این سوالش در هم فرو بردم ... نباید میفهمید .

-خورشید رو .

پوزخندی زدم :اره اونم چه جور .

-چرا همش اونجایی ؟ چرا من کمتر از اون زن میبینمت ... دلم داره تیکه تیکه میشه شاهرخ .

دل من هم تکه تکه شد زمانی که فهمیدم با مهرانی هم دست شد که اتش به خانواده ایمان زد .با مهرانی که با زنم شریک بود برای بالا کشیدن پولمان ...

-خان بابا مجبورم کرده ترانه ... این حال احوالمم به همون خان بابا بر میگرده... حرف بقیه ی ارث و‌میراث و‌پیش اوردم گفت وارث بیار بعد .

صدای تحیل مانندش درماشین پیچید : چی؟؟ یعنی چی‌ شاهرخ؟؟ یعنی چی؟

صدایش رفته رفته بالا میرفت کلافی پوفی کشیدم و دست به صورتم کشیدم :یعنی بعد از ازمایش حاملگی خورشید یا تو بقیه ی ارثمو‌میده .

کلافه شد ...عصبی شد ...زیر لب وای وای گفتنش .

-یعنی باهاش خوابیدی ؟

نگاه معنی دارم را در نگاهش انداختم .بر خلاف انتظارم لبانش لرزید و‌چشمانش خیس از اشک شد‌.

پوزخندی زدم و متعجب پرسیدم :چه انتظاری داشتی ؟ ها ؟ زنمه گناه که نکردم .

مشتی به تشک ماشین زد و داد زد :بگو پس چرا اقا تو‌خونه پیداش نیس ... طعمش رفته زیر دندونت اره ؟؟

-چرا چرت و پرت میگی ترانه ؟

-چرت‌و پرت ؟ نزدیکه یه ماهه تو خونه پیدات نمیشه ... چرا چون اون کاخ و خدم و‌حشم به اون اپارتمان ترجیح میدی ... شبا یا پیش اونی یا مسافرتی چرا ؟ چون که...چونکه خانوم خوب بلده جادوت کنه .

اشکانش پهنای صورتش را خیس کرده بود .

متعجب به حالتش‌نگاه کردم .

خدایا این زن دردش چه بود ؟

من ؟ یا ارث و‌میراثم ؟

romangram.com | @romangram_com