#سیب_دندان_زده_پارت_115
مو خشک کردم ...
میز صبحانه چیدم ...
کره و عسلش را که حتما .
و مثل همهی زنان عالم در صبح جمعه منتظر شوهرم ماندم .
******
در این دوهفته حرفی از ترانه نشد من هم نزدم ...چند شبی انجا ماند ولی بقیه ی شب ها یا خانه بود یا مسافرت .
و من هم سرکار میرفتم ...
راضی کردنش راحت بود ...کمی قهر و ناز سلاح همیشگی زنان .
قدم هایم را در راستای بوتیک ها برمیداشتم و مثل تمام جنس مونث های دیگر خستگی نمیدانستم .
یک جفت کفش راحتی میتوانست مرا نجات دهد .
جلوی مغازه ای ایستادم و بعد از جستجوی چشمی اهی کشیدم که صدایی از کنار گوشم امد .
-مثل همیشه سخت پسند و خود آزار .
سر برگرداندن لازم نبود .
امیر بود و من باید اعتراف کنم دلتنگ این تن صدای مردانه اش .
و یک آه دیگر .
-خوبی ؟
شانه به شانه ام ایستاد و به کفش ها چشم دوخت :اگه بشه به این حالت گفت خوب ،اره خوبم .
-اینجا چیکار میکنی؟
-یه ساعتی هست توبوتیک دوستم نشستم و دارم تماشات میکنم .
لبخندی زدم .سر برگرداندم و چشمانم اسیر چشمان مهربانش شد .
لبخند زد :دلتنگت بودم خورشید .
دلخواه ترین مرگم ؛
پس خوب نگاهم کن
romangram.com | @romangram_com