#سیب_دندان_زده_پارت_113


بوسه زد و‌من شکفتم‌...

دراغوشش بلندم کرد و پرواز کردم ...

من زنی بودم در آستانه ی جنگی تن به تن .

جنگی شیرین و رو به عاشقی .

شاید باید کمی در میان این اتفاق خدا را شکر میگفتم که در اتاق دیگری هستیم .

نه اتاق خود و نه ان اتاق منحوس و مسموم از نفس های آن زن .

نفس های سنگینش از کنارم به گوش میرسید . و من طاق باز به سقف خیره شده بودم.

به سقفی که هر لحظه با نور خورشید روشن میشدارام و ارام حقیقت این اتفاق بیشتر در جانم رخنه میکرد .

”´اِی بر پدرت دنیا••

´آهسته چه‌ها کردی••“

پشیمان نبودم ...

ولی جانم تیر میکشید

پشیمان نبودم

ولی چشمم از اشک میسوخت

پشیمان نبودم و ...

تنم هم چون تن مرده سرد بود .

”من مانده ام در انجمادی تیز

گنجشکهایی بر تنم مُردند

صدها کنیزِ یوغ بر گردن

در مطبخِ چشمم زمین خوردند“

سینه ام از دردی وحشتناک تیر میکشید .

از دردی شبیه درد ”آن“شب .

پاهای عریانم را روی پارکت های سرد گذاشتم و بلند شدم.

romangram.com | @romangram_com