#سیب_دندان_زده_پارت_110
نمیدانست وظیفه اش فقط و فقط خون پمپاژ کردن است و بس و قرار نیست با این کمکاریش مرا از راه به در کند . سر به چهار چوب پنجره مردی را دیدم که از خانه بیرون زد و با گامهای کلافه به طرف پارکینگ رفت . آهم را بیرون دادم ... منه نفهم هم نباید اه بکشم .
من نباشم ترانه هست خب .
از اتاقم بیرون زدم پایین رفتم و...
چای های سرد و دست نخوردیمان .
و صدای TVروشن مانده ...
و بطری الکلی که تا نصفه خالی بود ...
خدایا !!
خانه را ببین !!
زندگی ام را،شوهرم را !
تختی که بی اوخالی است !
’’خانه ام را مچاله ات کردم
جای خالیت روی تختم ماند
حسرت سیب های ممنوعه
روی هرشاخه درختم ماند“
#علیرضا_آذر
صبح با زنگ گوشیم ام چشم باز کردم .
-بله؟
-سلام عزیرم خواب بودی ؟
اخم در هم کشیدم این کیست اول صبحی :سلام ببخشید نشناختم .
-منم دختر افتاب ...فرانک ...نشناختی ؟ ساعت دوازده ها چه خبرته بلند شو .
دود از کله ام بلند شد و داد زدم :دوازده؟؟یا خدا دیرم شد .
-چیشده عزیزم ؟
-من بعدا بهت زنگ میزنم فرانک دیرم شده.
romangram.com | @romangram_com