#سیب_دندان_زده_پارت_107


-یه دوش بگیر بیا پایین .

پشت به او‌کردم نفسم را ارام بیرون دادم که بی هوا هر دو دستانش دور کمر و شکمم حلقه شد و لبانش به پشت گردنم چسبیدند.

دستانم لرزید و فهمید ،تنم لرزید و فهمید.قلبمم لرزید و این را خود فهمیدم.

’’دندان به جگر بگذار

یک گام دگر باقیست

دندان به جگر بگذار

ته مانده ی من مانده “

-همیشه باش‌خورشید .

زنگ صدایش هنوز از سرم بیرون نرفته حضورش کنارم خالی شد‌و رفت .

میز چیده شد

تنم‌و ذهنم و روحم تا او بیاید خود را جمع و‌جور کردند .

اویی که با لمسی

با حرفی

با نفسی

کل سلول های سازنده ی بدنم را بی حس میکرد .

سر میز که نشست بدون حرفی و غرق در افکارش غذایش را خورد .

من هم نه حرکتی نه حرفی زدم ...

اینبار نوبت اوست تا مرا به طرف خودش بکشاند .

سر به زیرکاهو‌هارا به چنگال میزدم و دانه دانه در دهانم میگذاشتم .

نگاهش سنگین بود . و این سنگینی اش سرم را هم‌بلند نکرد .

-ساکتی ؟

تن صدایم ارام بود :مزاحم فکر کردنت نمیشم .

چیزی نگفت و در عوض لبخندی به من تحویل داد که بند بند انگشتم را از هم باز کرد و‌کم‌مانده بود چنگال از دستم بیافتد .

romangram.com | @romangram_com