#سیب_دندان_زده_پارت_105
و چه خوب که شاهرخ نبود ...
نبود که با دیدن احوالاتم سوال پیچم کند و اخرش بفهمد مردی که خانه خرابمان کرده هر دوی مارا به هم تحمیل کرده قصد ریختن ابرویمان را داشته همان مردی که...مثل وسیله ای عمومی از من همراه شاهرخ استفاده کرد ...
وای بر ان شب
اه بر ان شب
لعنت خدا بر ان شب ومنی که چه ساده لوحانه به مهران گرگ صفت اعتماد کردم .
کنار مبل روی زمین نشستم و سر تکیه دادم و هق هقم را ازاد گذاشتم.
و عارف
هر زمان به این اسم میرسیدم جانم میلرزید ...
همچون مادرش بود ...
اویی که با ان فیلم هایش شاید روزی مرا هم تهدید کند ...
از حادثه ها لبریزم خدایا ...
پر از فریادم ...
پر از دردم ...
کسی نپرسید چهگونه تحمل میکنی ...
کسی نپرسید خدایا .
بعد از حمام و پانسمان پایم...
با دیدن چشمان سرخ وپف کرده ام وحشتکردم ...
به طرف پنجره رفتم...
مادر پشت در بود و در میزد و من عمرا دلم میخواست در را باز کنم ...
عقب امدم تا مرا نبیند ...و شاید مادر هم حق داشت ...
من که به این زندگی تحمیل شده ام ... بگذار سعیم را برای نگه داشتنش بکنم ...
زمانی که ثمره ای نداشت رها میکنم و میروم ... بگذار مهران هم نا امید شود ...
از این که نتوانسته بی ابرویمان کند . بگذار به ترانه هم نشان دهم این زندگی من است ومیتوانم نگهش دارم .
romangram.com | @romangram_com