#شاخه_همخون_پارت_34
گوشه لبش کش میآید. ونگاهِ عاقل اندر سفیهانهای به من میاندازد.
- معمولا واسه چی میان رستوران؟ فکر کردم بد نیست یه ناهاری بخوریم و کمی باهم صحبت کنیم.
مینشینم و پرسشگر و متعجب به او چشم میدوزم. یعنی چه موضوعی پیش امده که پسرعموی آدم فضاییام بعد از سالیان دراز برای اولین بار مرا به ناهار دعوت کرده؟!
- درمورد چی صحبت کنیم؟
میدانم با این سوالات مسخره، ممکن است گیج و منگ به نظر برسم؛ اما به خودم حق میدهم باوجود این حجم زیاد غافلگیر شدن از رفتارهای هامون، نتوانم واکنش چندان بهتری نشان دهم. لبخند کمرنگش را به ل**ب مینشاند و مِنو را به سمتم میگیرد.
- وقت بسیار هست. فعلا بگو ببینم چی میخوری؟
سفارشات را به پیش خدمت اعلام میکند و من در تمام مدت کنجکاو و منتظر چشم به او دوختهام. نگاه متفکرش را از دستانش میگیرد .
- خب، دانشگاه چطور بود؟ کارت رو انجام دادی؟
romangram.com | @romangram_com