#شاه_کلید__پارت_7


سپهر سرش رو تکون داد و گفت:

ـ باشه عزیزم هرچی تو بخوای.....

دیگه اونجا واینستادم و من رفتم تو اتاقم و مشغول درس خوندن شدم.... ترجیح دادم فعلا جلوش ظاهر نشم.....

تا شب خودمو تو اتاق حبس کردم و این بهترین بهونه واسه درس خوندن بود چون من قول داده بودم.....

شب که مامان و امین از خونه عمه اینا برگشتن تازه از اتاق بیرون اومدم.... توعمرم اینقدر درس نخونده بودم!!!!!

رفتم پیش مامان و امین که تازه اومده بودن....یه سلام کلی کردم و رفتم نشستم رو مبل... حالا خیالم راحت شده بود که مامانم اینا اومده بودن... کلا دیوونه ای بودم واسه خودم... نه به اینکه واسه دیدن دوباره سپهر لحظه شماری میکردم و نه به اینکه وقتی میومد خودمو تو اتاق حبس میکردم!!! خب ولی به نفعم شد باز یه چیزی خوندم که جلوی اون روانی دیوونه کم نیارم!!!! البته هنوز دوهفته به امتحانای ترمم مونده... ولی خب من باید از الان کار کنم وگرنه معدلم کم میشه و اروانی و اکبری میریزن سرم و بعدش جلو کل فامیل ضایع میشم!!! البته به لطف دختر عمه ی فضولم نسرین!!!! کلا آبمون باهم تو یه جوب نمیره! اینقدر ازش بدم میاد دختره ایکبیری! تازه هَویمان نیز هست! کلا من رقیب عشقی زیاد دارم... ولی سوز به دل همشون سپهر مال خودمه!!! با این فکر نفس عمیقی کشیدم و یه لبخند ملیح زدم و چشامو بستم...

با صدای نکره امین چشامو باز کردم:

ـ از صبح تا حالا تو اتاق بوده و داشته استراحت میکرده ولی بازم خوابش میاد... دختر به کولا گفتی زکی!

من ـ امین ببند فکو! داشتم درس میخوندم خیر سرم...

امین ـ تو گفتی و منم باور کردم...

من ـ حالا میبینی... شرط ببندیم؟!

امین ـ باشه اگه معدلت بالای نوزده و نیم شد ... 200 هزار تومن بهت میدم.

من ـ امین گفتیا.... دیگه شرط عوض نمیشه..... باشه قبول حالا میبینی... از الان 200 تومن خوشگلمو اماده کن امین خان...

مامان ـ وایی بازم شما شرط بستید؟ اخرشم هیچ کدومتون نمیبرید!

امین ـ مامان ولش کن این رزیتا رو باز جو گرفتش میخواد درس بخونه واسه من...

من ـ امین جان هیچی بهت نمیگم هرچی دلت میخواد بگو وقتی کارنامه امو دیدی از حرفات پشیمون میشی!

امین ـ باشه...


romangram.com | @romangram_com