#شاه_کلید__پارت_5


سپهر هم جواب داد: چشم هرچی شما بگی!!!!

باورم نمیشد به این راحتیا حرفمو گوش کنه... یعنی اینقدر عاشقمه!؟؟وقتی دیشب اومد خونمون موبایلش رو چک کردم اسم هیچ دختری به جز من توش نبود..... از خوشحالی میخواستم برم ببوسمش اما جلو خودمو گرفتم!!!!! از سقف برو بالا(استغفرالله!) رزیتا این چه کاریه؟!

بعد از اون ما باهم دوست شدیم.... اما... من نمیتونم رفتارِ سپهر و درک کنم حتی همین دیشب، این نزدیک شدنِ بی موردش به من نمیفهمم دیگه این چه جورشه... چرا میخواست منو ببوسه؟..... باهاش قهر کردم اما بعد دوساعت اس داد که غلط کردم ببخشید و...... و من هم کوتاه اومدم...... بالاخره عشقم بود! عاشقش بودم.....

با صدای بوق ماشینی به خودم اومدم و دست از فکر کردن به گذشته برداشتم و کلید رو از جیب مانتو مدرسه ام دراوردم و توی قفل در چرخوندم و رفتم تو ساختمون.....

دکمه آسانسور رو زدم. ولی حوصله ی صبر کردن رو نداشتم . اووووووووووف تا آسانسور بیاد باید یه عالمه وایسم . خواستم با پله برم ولی وقتی یادم اومد طبقه پنجم زندگی میکنیم به طور کل از تصمیمم منصرف شدم.... اخه تازه چندماه بود که به اینجا اسباب کشی کرده بودیم و من هنوز عادت نکرده بودم...... مثل اینکه چاره ای نداشتم . باید صبر میکردم تا آسانسور بیاد . وقتی اومد سریع رفتم توش تا درش مثل دفعه قبل بسته نشده!!!

وایی بازم اهنگ آسانسور... رو مخه به خدا!!! با صدای ضبط شده ی خانومه که می گفت "طبقه پنجم" با خوشحالی از آسانسور خارج شدم و خواستم در ورودی رو باز کنم اما قبل از من یکی دیگه از پشت در رو باز کرد با باز شدن در آسانسور سپهر در چارچوب در نمایان شد.... یا قمر بنی هاشم قلبم!!! یکی بگیره منو!!!!!!!

از دیدنش اینقدر خوشحال شدم که حد نداره..... همینطوری وایساده بودم و نگاهش میکردم که سپهر با خنده گلوش رو صاف کرد و من به خودم اومدم و اون هم رفت کنار تا من بیام بیرون

با خوشحالی کفشمو دراوردم و سپهرمو برانداز کردم....

قد بلند....موهای مشکی و صاف...صورته سفید اما بیضی مانند... چشمای قهوه ای.... لبای قلوه ای.....

قیافش خوب بود... دوسش داشتم.... وقتی نگاه کردنم تموم شد تازه یادم اومد که باید یه چیزی بپرسم ازش!!!!!!!

من ـ سپهر اینجا چیکار میکنی؟

سپهر ـ ای بابا باز گشنت شد سلامتو خوردی؟

من ـ ببخشید سلام سپهر! اینقدر گیر نده جواب منو بده....

سپهر ـ مامانم اینا برای یه هفته میخوان برن مالزی امشب راه میوفتن بعد مامانم به زن عمو گفته که سپهر بیاد اینجا تنها نباشه.....

سری از روی فهمیدن تکون دادم و ناخداگاه گفتم:

ـ چه خوب!!!!!

وقتی فهمیدم چه گندی زدم سریع جلوی دهنم رو گرفتم و سپهر شیطون نگام کرد....


romangram.com | @romangram_com