#شاه_کلید__پارت_4

ـ باشه رزیتا؟

من ـ ببخشید متوجه نشدم!

اکبری ـ یا نمره ات همونی که من گفتم میشه یا به والدینت زنگ میزنیم!

با اخم گفتم:

ـ چشم سعیمو میکنم....

اروانی ـ سعیمو میکنم نشد حرف باید بالای نوزده و نیم بشی همینه که هست....

و با اجازه ای گفت و از دفتر خارج شد... اکبری هم با سر بهم اجازه خروج داد...

ای بپوکی روانی دیوونه! سرویسمم رفت! حالا باید پیاده تا خونه برم!

وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم... تو راه فکرم به گذشته نه چندان دورم پر کشید...

10 سالم که بود همیشه یه حس خاصی به سپهر داشتم.... روش حساس بودم... همیشه تو خیالم شوهرم بود! بچه بودم دیگه!

بزرگتر که شدم فهمیدم عشق چیه و تازه داشتم تجربه اش میکردم... بقیه دخترای فامیل هم سعی داشتن توجه سپهر رو جلب کنن... من از این موضوع ناراحت میشدم چون سپهر هم با همشون گرم میگرفت کلا پسر ازادی بود و صد البته خوشگل که تمام دخترای فامیل رو مجذوب خودش کرده بود... از دختر عمه ام ، نسترن گرفته تا دختر داییم کیانا...

12 سالم بود که موبایل خریدم.... هیچی از سپهر نمیدونستم تا اینکه یه شماره ناشناس بهم اس ام اس داد.... بعد کلی جست و جو و حدس فهمیدم سپهره... خیلی خوشحال شدم.... این بهترین راه بود برای اینکه به سپهر نزدیک بشم.... بعد ها فهمیدم که شماره ام رو از شایان پسر عموم گرفته... سپهر 14 سالش بود من 12 سال... هرشب بهش اس میدادم و اس هایی که بهم میداد رو پاک نمیکردم مگر اینکه پر میشد ، تازه قشنگاش رو جدا میکردم و چرت و پرتاش رو پاک میکردم! کم کم باهم صمیمی شدیم...اون رازاش رو بهم میگفت... وقتی فهمیدم دوست دختر داره میخواستم بمیرم... هیچی ازش نمیدونستم فکر میکردم پسر خوب و ساده ایه... ولی هیچی نگفتم... به شایان گفته بودم عاشق سپهر شدم.... اولش کلی دستم انداخت ولی بعدش کمکم کرد... یه روز شایان بهم زنگ زد و گفت:

ـ سپهر با یه دختره دوست شده و گفته که خیلی شاخِ تازه به منم پیشنهاد داد که با دوستش دوست بشم...

وقتی اینو شنیدم حالم از هرچی پسر بود بهم خورد.... باور نمیکردم .... فکر میکردم شایان دروغ میگه.... اما سپهر اس داد و آب پاکی رو دستم ریخت....

تا یه هفته خیلی ناراحت بودم اما تصمیم گرفتم که اعتراف کنم..... اعتراف کنم که عاشق سپهرم..... امین داداشم هم یه چیزایی فهمیده بود اما به روم نمیاورد... به سپهر اس دادم که ببین سپهر من دوستت دارم..........

و بعد منتظر جواب شدم.. از شدت هیجان بدنم یخ کرده بود.... و بالاخره وقتی جواب رو خوندم از خوشحالی جیغ کشیدم! خدارو شکر کسی خونه نبود!

نوشته بود: منم دوستت دارم رزی خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم....

ولی بعد با یاد اوری حرفاش و اینکه دوست دختر داره پنچر شدم و بهش اس دادم: پس با تمام دوست دخترات بهم بزن......

romangram.com | @romangram_com