#شاه_کلید__پارت_36

ـ اون که بله! مگه اینکه خودت از خودت تعریف کنی!

اداشو دراوردم و رفتم رو تخت سپهر نشستم... امین گفت:

ـ سپهر تو کامپیوترت بازی داری!

سپهر هم از خدا خواسته گفت:

ـ اره بیا بذارم بازی کنیم!

امین ـ باحال باشه ها!

سپهر ـ اتفاقاً یه بازی توپ ریختم مخصوص خودت!

امین ـ خب بذار دیگه حوصلم سر رفت!

سپهر رفت سمت کامپیوتر و بازی های جدیدشو معرفی کرد... امین یه بازی جنگی رو انتخاب کرد... از بچگی عشق بازی جنگی بود... مطمئنم الانم میره کافی نت بازی میکنه!:-2-22-:

سپهر اومد نشست کنارم و موبایلشو درآورد... چون نمیتونست حرف بزنه با موبایلش مینوشت به من نشون میداد! عاشق این ذهن خلاقشم!

خواستم فضولی کنم که چی مینویسه که نذاشت! کلا عادت داره یهویی نشون بده...

وقتی کارش تموم شد موبایل رو به سمتم گرفت.

ـ رزیتا امروز از همیشه خوشگل تر شدی! میدونی تو از همه ی دخترایی که دیدم خوشگل تری!

با این حرفش گونه هام داغ شدن... پس یعنی اثر کرده! نوشتم:

ـ مرسی...

این تنها حرفی بود که میتونستم بزنم!!! چی میگفتم؟!

سپهر دوباره نوشت:

ـ امروز چیکار کنیم؟!

romangram.com | @romangram_com