#شاه_کلید__پارت_35
لبخندی زدم و یکم کرم پودر زدم و بعد رژ لب سرخابی ام رو زدم.... همین... مطمئناً همین هم کافیه... دوس ندارم زیاد آرایش داشته باشم... اینطوری دخترونه ترو ملیح تره!!!!
مانتومو شالم رو پوشیدم و رفتم بیرون... به امید یه شب قشنگ با سپهر!
خونه سپهر اینا خیلی به ما نزدیک بود حتی پیاده هم میشد رفت اما با سر و وضع من و مامانم با ماشین رفتیم...
مثل همیشه قلبم شروع کرد به تند تند زدن... سعی کردم به خودم مسلط باشم تا نیشم شل نشه و خودمو لو بدم!!!!
وقتی مامانم زنگ زد و در باز شد رفتیم تو... دکمه آسانسور رو زدم و از تو آینه قدی که کنار پارکینگشون بود خودمو برانداز کردم... خوبه! لبخندی زدم و همون موقع آسانسور اومد و رفتیم تو اتاقک...
سعی کردم به آهنگ ضبط شده ی آسانسور گوش ندم و اعصابمو بهم نریزم!!!! کلا من با این آهنگا بیگانه ام میگم که رو مخن!!!
وقتی به طبقه ششم رسیدیم در آسانسور باز شد و همگی رفتیم بیرون... زنعمو در و باز کرده بود و منتظر ما بود... کفشم رو درآوردم و رفتم تو... بهش سلام کردم و دست دادم بعدش عمو و درآخر سپهر... وای مامان!!! دوباره ضربان قلبم رفت بالا... چقدر خوشگل شده بود(رزیتا سپهر همیشه خوشگله!)...
امین رفت جلو و باهاش دست داد بعدش هم من... موقعی که میخواستم دستشو ول کنم یکم فشارش داد و بعد دستمو ول کرد... ای خدا این آخرش منو دیوونه میکنه!!!! رفتم تو اتاق زنعمو تا لباسمو عوض کنم... مانتو و شالمو درآوردم و موهامو که یکم خراب شده بود زیر شال رو درست کردم...یه نگاه سر سری به خودم انداختم و مثل همیشه رفتم تو اتاق سپهر... امین و سپهر داشتن حرف میزدن... صدامو صاف کردم تا به قول معروف اعلام حضور کنم! سپهر به سمتم چرخید و امین گفت:
ـ خروس بی محل!
من ـ تویی! جوجه خروس!
امین ـ رزیتا میزنمتا...
من ـ امین درخواب بیند پنبه دانه!
امین آهی کشید و گفت:
ـ من باید این خواهرمو آدم کنم! بیچاره شوهرش چی میکشه از دست این!
به سپهر زیرچشمی نگاهی کردم و گفتم:
ـ زهرمار امین! شوهرم خیلی هم دلش بخواد همچین جواهری مثل من کم پیدا میشه!!! لیاقت میخواد!
امین قهقهه ای زد و گفت:
romangram.com | @romangram_com