#شاه_کلید__پارت_34
امتحان رو خوب دادم! آره بدک نبود!(زهر مار بالاخره خوب دادی یا نه؟!) آره خوب دادم. ساعت تازه 10 بود کلی وقت داشتم... امشب که فقط خودم و سپهر بودیم میخواستم کلی پیشش باشم.... تو دلم عروسی بود! کلی هیجان داشتم.... از طرفی هم دلم شور میزد... مهم نبود همون عروسیه رو بچسب!!!
دلم نمیخواست امروز درس بخونم فردا پنجشنبه بود وقت داشتم امتحان بعدیم هم شنبه اس...
رفتم تو اتاق مامانم و از تو کتاب خونه اش به رماناش نگاه کردم...تاحالا رمان نخونده بودم میخواستم امتحان کنم....
دست بردم و شانسی یکیش رو انتخاب کردم...
رمان تا ته دنیا.... هوم! چقدر قطرش زیاده! هر روز چند صفحه اش رو میخونم!
***
بعد از حموم نشستم سر کتابه.... با صدای مامانم که پشت سر هم و با غرغر صدام میکرد، کلافه سرم رو از تو کتاب بیرون اوردم و داد زدم:
ـ بله مامان؟!
مامان ـ زهرمار و مامان پاشو برو بپوش دیگه!
با عجله کتاب رو بستم و رفتم لباس پوشیدم.... ای خاک عالم ساعت 6 شد!
موهامو باز کردم و نصفش رو از وسط بستم.... چقدر بهم میاد! خدا کنه سپهر خوشش بیاد.....
لباسمو از تو کمد در آوردم... یه بلوز به رنگ آبی فیروزه ای که آستینش بلند بود ولی یقه اش باز بود... قسمتی از موهامو که باز بود رو انداختم دورم تا باز بودن یقه رو زیاد نشون نده...شلوارمم طوسی بود... رفتم سمت آینه تا ببینم چه ریختی شدم! بازم رنگ چشمام عوض شدن... خاکستری آبی... چه خوب حداقل چشمام رنگیه! چندتار از جلو موهام رو ریختم تو صورتم... اوکی حله! شیشه عطرو برداشتم و تقریبا رو خودم خالیش کردم! سپهر عاشق این عطره، به خاطر همین منم عاشقشم! معمولا هرچی که سپهر دوس داره منم دوس دارم... آهنگایی که گوش میده، حیوون مورد علاقه اش، شغل مورد علاقه اش، غذای مورد علاقه اش، لباس مورد علاقه اش، رنگ مورد علاقه اش ، فیلم مورد علاقه اش و ....:-2-41-:
romangram.com | @romangram_com