#شاه_کلید__پارت_32

همینطور که با کش شلوارم بازی میکردم به حرفاش گوش میدادم:

ـ ببین رزی، سپهر بازم رفته با یه دختر دیگه...

با این حرفش یه پوزخند عصبی زدم و گفتم:

ـ شایان خیلی خندیدم واقعا!

شایان ـ دروغ نمیگم شمارشو داره...

من ـ شایان جان من موبایلشو چک کردم اسم...

حرفمو قطع کرد و گفت:

ـ چقدر تو ساده ای رزیتا!

من ـ شایان تو به رابطه من و سپهر حسودیت میشه نه؟!

شایان پوفی کرد و گفت:

ـ چرا باید حسودیم بشه؟! خیر سرم صلاحتو میخوام اما خیلی کله شقی اصلا به حرفم گوش نمیدی وقتی متوجه بشی پشیمون میشی که باهام اینطوری حرف زدی!!!

من ـ اصلا پشیمون نمیشم چون سپهر بهم قول داده! اون دیگه سمت این چیزا نمیره... شاید تو این چند روزی که باهم قهر بودیم واسه حرص من رفته باشه اما مطمئنم کارش جدی نیست....

شایان ـ هرطور میخوای فکر کن... من خبرارو گفتم... میخوای باور کن میخوای نکن...

و بدون اینکه منتظر جواب من بشه قطع کرد....

پسره ی بیشعور! چطور جرأت میکنه راجع به سپهر من اینطوری حرف بزنه؟! سپهر اصلا اهل اینکارا نیست... یعنی حالا دیگه اهلش نیست.... مطمئنم دوسم داره اون دیشب اون حرفا رو زد که تا اخرش باهمیم..... پس دلیلی نداره مطمئنم شایان حسودیش میشه...(رزیتا منطقی باش شایان دلیلی نداره که به شما حسودی کنه چون خودش دوست دختر داره) شاید ولی عشقی که بین ما هست بین اون و دوست دخترش نیست!!!! با صدای زنگ در دست از فکر کردن به این چیزا برداشتم و رفتم تا درو باز کنم... امین و بابا و مامان همه باهم اومده بودن... غذاهم از بیرون گرفته بودن....اعصابم خیلی خرد بود واقعا... واقعا شایان چه فکری با خودش کرده؟!

بیخیال فکر کردن شدم و رفتم کمک مامان تا میز رو بچینم.....

اون شب هیچی از صحبت های مامان و بابا و طعم غذا نفهمیدم...... فقط یه بار اسم سپهر اومد که سرم رو بلند کردم که مامان گفت:

ـ امروز زن عموت زنگ زد گفت فردا خونه اشون دعوتیم!

romangram.com | @romangram_com