#شاه_کلید__پارت_31


ـ سلام رزیتا جون خوبی؟!

من ـ سلام زن عمو خوبم مرسی، سفر خوش گذشت!؟

زن عمو ـ اره عزیزم جاتون خالی بود، رزیتا جون مامانت هستش؟!

من ـ نه نیستش به موبایلش زنگ بزنید.

زن عمو ـ باشه عزیزم. پس کاری نداری؟

اگه دست خودم بود میگفتم به سپهر سلام برسونید!!! اما نگفتم.

من ـ نه خداحافظ!

زن عمو ـ خداحافظ.

و قطع کردم... یعنی چی کار داشت؟! خب معلومه میخواست تشکر کنه دیگه از نگه داری سپهر!!!

شونه ام رو بالا انداختم و رفتم تو اتاقم... تا پامو گذاشتم تو اتاق صدای ویبره موبایلم بلند شد... با عجله رفتم سمتش... شایان بود.... چه عجب همه امروز یاد ما کردن!!!!

من ـ بله؟!

شایان ـ سلام رزی.

من ـ سلام شایان. چه خبره زنگ زدی؟! تو که اصلا زنگ نمیزدی!!!

شایان از پشت تلفن نفس عمیقی کشید و گفت:

ـ میخوام یه چیزی بگم... راجع به سپهره طاقتشو داری؟!

قلبم شروع کرد به تند تند زدن... استرس بهم وارد شد...

من ـ اره بگو طاقتشو دارم...


romangram.com | @romangram_com